گنجور

 
جامی

تا به چشمت شده در ناز برابر نرگس

نازنینان چمن راست نظر بر نرگس

گر به مستانه دو چشمت کنم او را نسبت

کند از گریه شادی مژه ها تر نرگس

در تماشای چمن چشم تو هر جا که فتد

مست چشم تو برآرد ز زمین سر نرگس

بزم عشرت به سر سبزه و گل کش که شوند

جام بزم تو یکی لاله و دیگر نرگس

چون به بالای تو ماند به هزاران سوزن

دوخت دیده به تماشای صنوبر نرگس

در چمن هر سحر از شوق توأم پیچیده

گاه در سنبل سیراب و گهی در نرگس

وصف خط سیهت خوانده ام از هر سنبل

شیوه چشم خوشت دیده ام از هر نرگس

جامی احسنت که از بهر سواد غزلت

کرده از ساق و ورق خامه و دفتر نرگس

 
 
 
سلمان ساوجی

خوش بر آمد به چمن با قدح زر نرگس

ساقیا باده که دارد سر ساغر ، نرگس !

جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح

ریخت در جام بلورین می اصفر نرگس

سرش از ساغر می نیست زمانی خالی

[...]

صوفی محمد هروی

کرد با چشم تو خود را چو برابر نرگس

گل بخندید ازین واقعه خوش بر نرگس

انفعالی که زچشمان تو دارد در باغ

نتواند که بر آرد به چمن سرنرگس

تا نثار قدم یار کند در گلزار

[...]

جامی

تیر باران رسد از قوس قزح بر نرگس

سر ازین سهم کشد در سپر زر نرگس

جام زر بین که ز اثنای چو سیم انگشتان

چون نموده ست چو خوبان سمنبر نرگس

گنج قارون بدر آورد همانا ز زمین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه