گنجور

 
جامی

گر کنی سایه ام ای سرو خرامان بر سر

سر به پایت نهم و دیده گریان بر سر

می توان نسبت بالای تو با سرو سهی

گر بود سرو سهی را مه تابان بر سر

از گل روی تو تنها چو کنم گشت بهار

نهم از ناله همه صحن گلستان بر سر

شاه خوبان تویی امروز و گر عدل کند

تاج شاهی نهدت خسرو دوران بر سر

رخنه شد زآه دلم چرخ قویدستی کو

که فرو کوبدم این گنبد ویران بر سر

مردم از خواندن یاسین تو خیز ای زاهد

که مرا بس بود این شوخ غزلخوان بر سر

باز کن گوش عنایت سوی جامی که کند

دفتر نثر نثار تو و دیوان بر سر