گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح بهرامشاه

 

نه از اینجا نه از آنجا دل من برد مهی

زین گهر خنده نگاری و شکر بوسه شهی

زین جهانساز ظریفی و جهانسوز بتی

زین جگر خوار شگرفی و دلاویز مهی

مه که باشد که همی هر شب و هر روز کند

[...]

سنایی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۴۱ - وله ایضا

 

پیشوای علما خسرو دانشمندان

ای که بر اهل معانی بسزا پادشهی

لشکر فقر شود منهزم از ساحت دهر

چون کند خیل سخا از سر کلکت سیهی

آتشین شعله برآید به سر آب حیات

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۵

 

شده ام خاک سر کوی تو ای سرو سهی

چه شود گر قدمی بر سر خاکم بنهی

ای صدت بسته بی دل به کمند سر زلف

ای هزاران چو من خسته سرگشته رهی

حلقه دام بلاییست سر زلفینش

[...]

جهان ملک خاتون
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

در کبودی فلک چون مه من نیست مهی

بر سر هیچ مهی نیست هلال سیهی

روشن از آه نشد ظلمت نومیدی ما

وه که مردیم و نبردیم به وصل تو رهی

چو ربودی دل و دینم عوضی کن بوصال

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

دیده‌ام مست و سرانداز و غزلخوان برهی

شاه مشرب پسری ترک وشی کج کلهی

نخل آتش ثمری سرو مرصع کمری

عالم‌افروز سهیلی علم افراز مهی

قدر بَهاینده جان چشم فریبندهٔ دل

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

من و ملکی و خریداری مژگان سیهی

که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی

شهسواری که به جولانگه حسنت امروز

انقلاب از نگهی میفکند در سپهی

حسن از بوالعجبی هر بت نازک دل را

[...]

محتشم کاشانی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۲ - در تهنیت عید قربان

 

عید قربان بود ای لعبت شوخ سپهی

راست خیز از پی احرام و بنه کج کلهی

وز صفا هر وله آموز بدان سرو سهی

رخ فرو سا بحجر تابری از وی سیهی

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۵ - در ولادت باسعادت در درج اصطفا حضرت خاتم انبیا علیه آلاف التحیه و الثنا

 

ایکه در تربیت ملک چو خورشید و مهی

وز شهامت فلک اندر زبر مصطبهی

باقالیم هنر خسرو دانش سپهی

آگه از سر ضمایر بهمان یک نگهی

جیحون یزدی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

باغ پر بود ز شمشاد و گل و سرو سهی

قصر آکنده ز اسباب بزرگی و شهی

لیک این هر دو فضا ز آدیمان بود تهی

نه در آن خواجه و مولا نه پرستار و رهی

ادیب الممالک
 
 
sunny dark_mode