گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳۹

 

بدر از روشنی عاریه گردید هلال

کوته اندیش محال است کند فکر مال

در سیه دل نکند صحبت نیکان تاثیر

پای طاوس نگارین نشود از پر وبال

از چراغی که گدا می طلبد روشن شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۹

 

هر که از لاغری انگشت نما شد چو هلال

چون مه بدر رسد زود به معراج کمال

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۷

 

سیدا در سرت افتاده تمنای وصال

عمر خود صرف مکن در پی این امر محال

با چنین حال خراب و به قد همچو هلال

آصفی چند روی در پی این طرفه غزال

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹

 

عشرت سالگره تا کی‌ات ای غفلت فال

رشته‌ای هست‌که لب می‌گزد ازگفتن سال

بگذر ای شمع ز تشویش زبان آرایی

کاروانهاست درین دشت خموشی دنبال

دعوی عشق و هوس عام فتاده‌ست اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲

 

مکن ای گلشن خوبی ز تو با حسن و جمال

منه بر روی من خسته در باغ و وصال

مردم از حسرت آغوش تو ای شوخ غزال

وحشت از صحبت عشقم مکن ای تازه نهال

مشتاق اصفهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۳

 

بر به شاخ ارم ای باز همایون فر و فال

تا گشودی پر و بال

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸۰

 

مجمع دل شود از تفرقه لبریز ملال

آیدم چون به خیال

یغمای جندقی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۴ - ‌در ستایش ستر کبری و مخدرهٔ عظمی مهد علیا ‌دامت شوکتها

 

در ششم روز جمادی نخست اول سال

ماه من آمد و آن سال نکو گشت به فال

بر من ‌از دیدنش آن روز دو نوروز گذشت

هیچ دیدی‌ که دو نوروز رسد اول سال

تا برد رنج و ملالم ز دل آنروز به رمز

[...]

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۳

 

عمر بردن همه بی روی تو رنج است و ملال

زار مردن همه در کوی تو عیش است و وصال

محو نقش بر و بالات سراپای خیال

همچو مستسقی و سرچشمه ی نوشین زلال

صفایی جندقی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

تنم از روزه ماه رمضان شد چو هلال

شکر لله که عیان گشت هلال شوال

دل خونین من از طعنه زاهد می دید

آنچه از نشتر فصاد بیند قیفال

رندی ار گفت حرام است می او را بزنند

[...]

بلند اقبال
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۶۳

 

جز دو ابروی کج یار بروی چونگار

می ندیده است کسی در سر یکمه دو هلال

نیر تبریزی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷

 

روزکی رفت پی دیدن شخصی زرجال

من و یاران دو سه چون سایه و را از دنبال

اندران بزم در آمد نفری ز اهل ضلال

کرد انکار کلامی زوی از سوء خصال

گفت آرید کتاب از پی اثبات مقال

[...]

صفی علیشاه
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای که در فکر مهندس، دهنت سرّ محال

کمرت نیز در اندیشه ما دیگر حال

تا تو با ماه رخ و زلف دراز آمده ای

عاشقان راست شب و روز نظر بر مه و سال

شده از حسرت صهبای عقیق لب تو،

[...]

افسر کرمانی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۹۰ - صبح وصال

 

ای رخت! ماه تمام و، خم ابروت هلال

مه و خورشید تو را بندهٔ آن حسن و جمال

جعد گیسوی تو خود صورت جیم است نه جیم

زلف خوشبوی تو خود صورت دال است نه دال

خال در گوشهٔ محراب خم ابرویت

[...]

ترکی شیرازی
 

صامت بروجردی » اشعار مصیبت » شمارهٔ ۱۳ - در مدح حضرت علی بن موسی الرضا(ع)

 

ای نبی قدر و علی رتبه و زهرا تمثال

حسنی خوی حسین خلقت و سجاد خصال

باقر و صادق و موسی منش اندر همه حال

گر ترا شد جگر از زهر خون مالامال

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۵ - در بیان اذان گفتن بلال

 

گشت دامان وی از خون جگر مالامال

از اذان گفتن خود شد ز محن لال بلال

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۱۷ - معجزه حضرت موسی بن جعفر (ع)

 

بهر گاو آن زن دلسوخته با این اطفال

گشته دامان وی از خون جگر مالامال

صامت بروجردی
 

طغرل احراری » دیوان اشعار » مسدسات » شمارهٔ ۲ - مسدس ترجیع بند

 

تا نشستم به رهت بهر تمنای وصال

دیده وقف تو نمودم شب و روز و مه و سال

بی‌جمال تو مرا زندگی دهر محال

از من دلشده یک بار نپرسیدی حال!

طغرل احراری
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - پیام به انگلستان

 

یک‌ره از ری سوی لندن گذر ای پیک شمال

بر ازین شهر بدان شهر یکی صورت حال

بحر اخضر چو فرو ربزد در تنگه مانش

تنگهٔ مانش چو پیوندد با بحر شمال

کشوری بینی پر مردمی و حشمت و فر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » پند سعدی

 

سر زند کوکب مشروطه ز گردون کمال

به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال

کار نیکو شود از فرّ خدای متعال

«‌ای که در شدت فقری و پریشانی حال‌»

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode