گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

ما به فکر دهنت ذوق شکر یافته‌ایم

جُسته از غیب نشانی و خبر یافته‌ایم

ما به کوی تو دری یافته‌ایم از فردوس

چیست فردوس به کوی تو که در یافته‌ایم

التماس نظر از لطف تو داریم آری

[...]

خیالی بخارایی
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۳۱

 

صبر بسیار بباید پدر پیر و حلاجش

تا دگر مادر کتو چوتو فرزند بزاید

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۵۲

 

پوستین بر روی اطلس ساده این بر موی آن

گوئیا با ترک تاجیکی هم آغوش آمده

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

به مه من که رساند که من دلشده هر شب

ز غم هجر رسانم به فلک ناله یارب

نتوان بوسه زد آن لب کنم اما هوس آن

که ببوسم لب جامی که رسد گاه به آن لب

سر من گرچه نشاید که به فتراک ببندی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

چون تو در شهر مهی از من دلداده چه لایق

که نباشم به سر کوی تو آشفته و عاشق

آن که با روی نکو داد تو را پایه عذرا

چه عجب گر دهد از عشق مرا منصب وامق

گو طبیبم ز غم عشق تو پرهیز مفرما

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

تند می راندی و می سوخت سراپای وجودم

که به زیر سم اسب تو چرا خاک نبودم

به جفا دور مکن روی من از خاک ره خود

کین همان روست که صد ره به کف پای تو سودم

زیر لب دی سخنی گفت به من از پس عمری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

خیز تا رخت به سر منزل انصاف کشیم

با دل صاف به هم جام می صاف کشیم

هر که از ما طلبد توبه بخیلی ورزیم

ور دهد جام می صاف به اسراف کشیم

مشکل عشق چو از دردکشان گردد کشف

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۲

 

چون مرا دولت آن نیست که دیدار تو بینم

به سر کوی تو آیم در و دیوار تو بینم

من که باشم که توانم گلی از باغ تو چیدن

اینقدر بس که یکی خار ز گلزار تو بینم

تا شدی شهره چو خورشید همه ماهوشان را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

مهی از راه برآمد نه که افزون ز مه است این

سر من خاک ره او اگر آن کج کله است این

همه حسن است و ملاحت همه لطف است و صباحت

نه بت چارده ساله که مه چارده است این

شده بر هر سر راهش سپهی جمع ز خوبان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۹

 

گر بدانی که چها می کشم از درد جدایی

به خدا با همه بیرحمی خود رحم نمایی

درد پرورد توام، من که و اندیشه درمان

کاش صد درد دگر بر سر هر درد فزایی

دل بی حاصل ما را برت ای شوخ چه قیمت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

مجلس پیر مغان است و پر از باده سبوها

طیب الله بها وقت کرام شربوها

هر طرف باده به کف درد کشانند نشسته

احسن الناس نفوسا و قلوبا و وجوها

عشق بحریست عجب ژرف که از موج پیاپی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴

 

از در صومعه آن به که قدم بازکشیم

خرقه ها در نظر شاهد طناز کشیم

چند ناخوش منشان بر سر ما ناز کنند

نازنینی به کف آریم و زو ناز کشیم

سرکه کردیم بسی پیش ریا کیشان پست

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴

 

فی المثل گر خواجه نان و بره بریان نهد

پیش تو بر خوان اگر روزی شوی مهمان او

گر کنی صد رخنه در دندانش از سنگ ستم

به که از دندانت افتد رخنه‌ای در نان او

گر خورد از دست تو صد زخم بر پهلو و پشت

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶ - تتبع میر

 

چشمه زندگی آمد دهن آن مه نخشب

بهر سیراب شدن سبزه خط رسته به آن لب

طفل مکتب شده پیر خرد اندر ره عشق

شوخ من جلوه کنان چونکه خرامد سوی مکتب

سر ما را چه ره آنکه بفتراک ببندی

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

صفا در خانه دل را که یار صاف می‌آید

منزه از بد و نیک همه اوصاف می‌آید

دلا در بوته عشقش چو زر بگداز و صافی شو

وگرنه قلب می‌مانی و آن صراف می‌آید

به لطف خویش خاکی را کند خورشید آن مه‌رو

[...]

کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

آتش و آبست و لعل و سیم و زر در جان سنگ

جوهری بشناسد ایدل گوهر پنهان سنگ

سنگ چون در فطرت خود قابل دیدار بود

نقد جان را بر محک زد این بود بنیان سنگ

خانه ی دارد خدا از سنگ بر روی زمین

[...]

کوهی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

چار دیوار جهان کز غصه دلها خون کند

نم کشید از خون ما کس تکیه بر آن چون کند؟

سر فرو بر در می و رندی که از مکر جهان

در زمین خواهی فرو رفتن گرت قارون کند

ناله کم کن ایدل از دردش و گر نالی چو نی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۰

 

در کمال است جمال تو که ما می طلبیم

این زمان فرصت وصلت ز خدا می طلبیم

تو ببتخانه و ما بهر تو در کعبه بذکر

الله الله تو کجا ما ز کجا می طلبیم

ما نه آنیم که رنجیده ز دشنام شویم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴

 

عارف عیسی نفس نام و نشان گم میکند

کافت اندر شهرت و در صحبت مردم بود

عالم خوش خلق دایم بر سفیهی هرزه گوست

چون مگس جوشی که بر کون خر بی دم بود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » تواریخ » شماره ۷ - تاریخ وفات نظام الدین محمود

 

جهان صورت و معنی نظام دین محمود

که قدوة العرفا بود و مفخر السادات

گواه فضل و کمالش همین بسست که هست

جهان صورت و معنی حساب سال وفات

اهلی شیرازی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۸
sunny dark_mode