گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵۸

 

ترک چشم مخمورش مست ناتوانی‌هاست

فتنه با نگاه او گرم هم‌عنانی‌هاست

ای هلاک خوبت من این همه تغافل چیست

ای خراب چشمت من این چه سرگرانی‌هاست؟

جان و دل سپر سازم پیش ناوک نازت

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

دلخوشی نمی داند، راه خانه ما را

غم ز روی هم خیزد، آب و دانه ما را

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

می برد گل رویت، رنگ صد گلستان را

می زند لب لعلت، راه صد بدخشان را

شانه ای نمی باید، سرمه ای نمی شاید

آن دو زلف پیچان را، آن دو چشم فتان را

در بساط خود طغرا، داشت دین و ایمانی

[...]

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

کار اگر چنین باشد، مزد کار ما معلوم

نزد کارفرمایان، اعتبار ما معلوم

بخت ما نمی داند، غیر واژگون سازی

با چنین مددکاری، کار و بار ما معلوم

دل ز داغ حرمان شد باغ پرگل تازه

[...]

طغرای مشهدی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

گر کشی و گر بخشی هر چه میکنی خوبست

کشتن از تو میزیبد بخشش از تو محبوبست

گر نوازی از لطفم ور کدازی از قهرم

هر چه میکنی نیکوست التفات مطلوبست

گر وفا کنی شاید ورجفا کنی باید

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

دمبدم دل ما را از الست پیغام است

از بلی بلی جانرا تازه تازه اسلامست

خاص می نه پندارد کاین بروز اول بود

بعد از آن سخن بگسست این عقیده عامست

گوش هر خدا بینی مستمع بود از حق

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

زاهدا قدح بردار این چه غیرت خام است

زهد خشک را بگذار رحمت خدا عامست

خویش را چه میسوزی زهد را بر آتش ریز

کیسها چه میدوزی نقدها ترا رامست

ذوق می چه نشناسی شعله گر شوی خامی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

هرکجا بود خوبی در فنون حسن استاد

در رموز معشوقی از تو میبرد ارشاد

زلف کافرت سرکش تیر غمزه‌ات جانکاه

دین ز دست این نالد جان از او کند فریاد

عشق تو خرابم کرد هجر تو کبابم کرد

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۸

 

خوشه چین حسنم من گرد خرمنت ای ماه

بر امید احسانی آمدم بدین درگاه

حسن کم نمی‌گردد ناامید مپسندم

خستهٔ گدائی را از درت مران ای شاه

جز ره تو راهی نیست ز درت پناهی نیست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۳

 

صبر از دلم برخواست ساقیا بیا هی هی

عشق همچنان برجاست ساقیا بیا هی هی

دین بخویشتن لرزید دل طمع ز جان ببرید

عشق نیست اژدرهاست ساقیا بیا هی هی

هی بر آتشم آبی درد باده با تابی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

پیرو شریعت باش ای دل ار مسلمانی

وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی

عمر رفته خود بگذشت نامده محقق نیست

حاصل از حیات ای دل یک دم است تا دانی

پیش سنی از قائم دم نزن که نتوان گفت

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

طوطی شکرخایم نیشکر نمی‌دانم

بلبل قفس زادم بال و پر نمی‌دانم

طفل مهد تقریرم عشق می‌دهد شیرم

نفع و ضر نمی‌یابم خیر و شر نمی‌دانم

با تو گفته‌ام حرفی شرح و بسط آن با تست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۹

 

هم حریف زندانم هم رفیق چاهم من

بخت تیره روزانم کوکب سیاهم من

نه به خلد در خوردم نه به دوزخ ارزانی

خوش گناه‌کارم من طرفه بی‌گناهم من

جرم اگر نمی‌باشد بخششی نمی‌پاشد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

سر فدای جانانست، کام افتخارست این

تن به خاک یکسانست اوج اعتبارست این

قد چو سرو بستانست چهره چون گلستانست

لب شراب مستانست مایة بهارست این

رخ چو ماه تابانست خط چو موج ریحانست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

گر دلت بما باشد ور تو یار ما باشی

هر کجا که بنشینی در کنار ما باشی

رنگ ناپذیرستی به که در تماشایت

ما ز خود رویم و تو یادگار ما باشی

خود به خود نپردازی زان به ما نپردازی

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

تیغ بر کفش دیدم خون من به جوش آمد

خنده زد گل زخمی ناله در خروش آمد

چشم او نگاهی کرد لعل او حدیثی گفت

هوش مست و بیخود شد بیخودی به هوش آمد

نکهت بهار آمد ساغر طرب برکف

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۹

 

ای نگاهت از شوخی محشر تغافل‌ها

عارضت ز تاب می خانه سوز بلبل‌ها

دیده حیرتستان شد نذر لاله‌رخساران

سینه سنبلستان شد وقف زلف و کاکل‌ها

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶۲

 

جام لاله پر می شد وقت باده‌نوشی‌هاست

می‌پرست را امروز باغ دلگشا صحراست

وقت می‌خوری دیدم گرمیی ز چشم او

رند لاابالی را یار گرم‌خون صهباست

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۰

 

دانه ای نمی کارم اشک آتشین دارم

حاصلی نمی خواهم برق خوشه چین دارم

محرم داو گشتم خجلت طبیبان بس

عذر ناله می خواهم درد دلنشین دارم

سرگذشته ای چون من در صف شهیدان نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

ای بهار لطف تو آبروی بستان‌ها

از تو دامن پر گل خار در بیابان‌ها

ای کبابت ابراهیم وی هلاکت اسماعیل

مستعد قربانی در تن همه جان‌ها

صبح صادق و کاذب بر در تو می‌آیند

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode