ز ناز آن رامْ دشمن گرچه دایم میرمید از من
ولی درد دلِ ناگفته گاهی میشنید از من
من آن نامهربانیها که میدیدم نمیبینم
نمیدانم به غیر از مهربانیها چه دید از من!
نمیدانم کباب ناز بودم یا عتاب امشب
همین دانم که خونابی به حسرت میچکید از من
تو طاقت دشمن و، آنگه من و طاقت، محالست این
کنون آن صبر و آن طاقت که میدیدی رمید از من
خوشا عهدی که در کوی تو بودم از جهان فارغ
چه خواریها که گردون از تغافل میکشید از من
ز بس خونها ز رشک کشتگانت میخورم ترسم
که جوشد در قیامت خون یک محشر شهید از من
تو ای فیّاض اگر با من نزاعی در جهان داری
جهان و هر چه در وی از تو و میرزا سعید از من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد تضادها و تناقضات زندگی شاعر صحبت میکند. شاعر خود را همچون زندانی میبیند که هم رفیق و هم دشمن خود را در زندگی تجربه کرده است. او در جستجوی بخشش و عفو است، حتی اگر گناهکار باشد. در شعر به عدم ترس از گناه و اتکاء به رحمت الهی اشاره میشود. شاعر میگوید که از عذرخواهی و خجالت خود خسته است و به نوعی ناامید از نجات و رهایی. او در عین حال بر تواناییها و هنرش افتخار میکند و خود را پادشاه دنیای خود میداند، باوجود رسواییها و مشکلاتش. به طور کلی، این شعر تصویری از زندگی پر از تناقضات و تلاش برای یافتن معنا در آنهاست.
هوش مصنوعی: با اینکه دشمن به خاطر ناز و لحن دلنشین او همیشه از من دوری میکرد، اما گاهی اوقات گوش به درد و دلهای ناگفتهام میسپرد.
هوش مصنوعی: من آن رفتارهای ناگوار را که در گذشته شاهدش بودم، دیگر نمیبینم و نمیدانم غیر از محبت و مهربانی، چه چیزی از من دیده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا مقصود محبت و نوازش من بوده یا سرزنشی از طرف دیگران، اما همین را میدانم که امشب اشکهای حسرت از من میچکید.
هوش مصنوعی: تو نمیتوانی در برابر دشمن مقاومت کنی و در عین حال من هم صبوری و استقامتی نداشته باشم. این صبر و استقامت که قبلاً میدیدی، الان به کلی از من رفته است.
هوش مصنوعی: چه خوش بود زمانی که در کوی تو بودم و از دنیاستراحت میکردم. چه دردها و سختیهایی که به خاطر بیتوجهی زمانه تحمل میکردم.
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیادی از خونهایی که به خاطر حسادت به کشتهشدگان میریزم، میترسم در روز قیامت خون یک شهید بزرگ بر گردن من بیفتد.
هوش مصنوعی: ای بخشنده، اگر در این دنیا با من خصومتی داری، بدان که خود جهان و تمام چیزهایی که در آن است، از تو و من، میرزا سعید است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من
بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم
که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من
نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری
[...]
محبت ز اضطراب دل، پشیمانی کشید از من
گر از من راست پرسی، عشق روز خوش ندید از من
مه نامهربانم بیگنه دامن کشید از من
چه بد کردم، چه بد رفتم، چه بد گفتم چه دید از من
سخن میرفت از بیگانگان، از خویشتن رفتم
باین ترتیب درس آشنائی را شنید از من
بخود بیگانهتر امروز دیدم آن ستمگر را
[...]
بسی الطاف و احسان کرد حیرانم چه دید از من
گلم را خود سرشت و عشق خود را آفرید از من
عنایتهای پنهانیش را گویم معاذالله
به جز از دیگری یوسف که نتوانی خرید از من
خیال او لبالب کرد بیرون و درونم را
[...]
خوش آن ساعت که می رفتی و طاقت می رمید از من
تغافل از تو می بارید و حسرت می چکید ازمن
خوش آن ساعت که هرگز بر مراد ما نبود، اما
نصیحت های بی تابانه گاهی می شنید از من
خوش آن غیرت که می افزود بیدادش اگر گاهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.