گنجور

 
فیاض لاهیجی

هم حریف زندانم هم رفیق چاهم من

بخت تیره روزانم کوکب سیاهم من

نه به خلد در خوردم نه به دوزخ ارزانی

خوش گناه‌کارم من طرفه بی‌گناهم من

جرم اگر نمی‌باشد بخششی نمی‌پاشد

بر امید عفو او عاشق گناهم من

تکیه بر کرم دارم، از گنه چه غم دارم

بیم را نمی‌دانم، آرزو پناهم من

کم ندارم از سامان با همه پریشانی

آه و ناله اسبابم، گریه دستگاهم من

هر کجا که بخرامی، هر کجا که بنشینی

خاک آستانم من، فرش جلوه‌گاهم من

عزّتم نمی‌داری، قیمتم نمی‌دانی

سرمة سلیمانی، مشت خاک راهم من

خدمتم چه می‌ارزد، طاعتم چه می‌باشد

آب گشتم از خجلت، شرم عذرخواهم من

از نجات نومیدم وز کنار محرومم

همّتی سلامت را کشتی تباهم من

گرچه در هنر بیشم جمله بار بر خویشم

حجّت غریمم من، عصمت گناهم من

پر غرور فیّاضم در جنون و رسوایی

غیر را نمی‌خواهم، طرفه پادشاهم من