گنجور

 
فیض کاشانی

خوشه چین حسنم من گرد خرمنت ای ماه

بر امید احسانی آمدم بدین درگاه

حسن کم نمی‌گردد ناامید مپسندم

خستهٔ گدائی را از درت مران ای شاه

جز ره تو راهی نیست ز درت پناهی نیست

جز تو پادشاهی نیست لا اله الا الله

چون روم من از کویت چون به جز ره و رویت

هیچ جا نه بینم روی هیچ جا نیابم راه

تا بچند ریزم اشک تا بکی خورم حسرت

ای فراق تو خون ریز وی فراق تو جانکاه

لطف کن مرا جامی از شراب مستانت

تا ز راه لا آیم تا سرای الا الله

وامگیر از فیضت فیض خویش را یکدم

ای ز دامن وصلت دست عاشقان کوتاه

 
 
 
جیحون یزدی

ای فلک تو با نیکان دایم ازچه ای بدخواه

عترت نبی و آنگه مجلس عبیدالله

مجلسی که اطرافش بسته ره ز نامحرم

اهل بیت پیغمبر چون در او گشاید راه

کودکان بی یاور مادران بی فرزند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه