گنجور

 
فیاض لاهیجی

طوطی شکرخایم نیشکر نمی‌دانم

بلبل قفس زادم بال و پر نمی‌دانم

طفل مهد تقریرم عشق می‌دهد شیرم

نفع و ضر نمی‌یابم خیر و شر نمی‌دانم

با تو گفته‌ام حرفی شرح و بسط آن با تست

من نفس درازی را این قدر نمی‌دانم

من که هر گناهی را مغفرت روا دارم

جرم بی‌گناهی را مغتفر نمی‌دانم

مطلب دگر دارد ورنه آنقدر هم من

بلهوس دل خود را در به در نمی‌دانم

طینت دل و جانم کی سرشت ارکانم

ابره‌ام سراپا من‌ آستر نمی‌دانم

ذات بی‌مثالت را من چگونه بستایم

کمترت نمی‌شاید بیشتر نمی‌دانم

هوش می‌پرستانم فکر تنگ‌دستانم

جا درون نمی‌یابم ره به در نمی‌دانم

می‌زنم به خود فیّاض گامی اندرین وادی

رهنما نمی‌بینم راهبر نمی‌دانم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode