گنجور

 
صائب تبریزی

ترک چشم مخمورش مست ناتوانی‌هاست

فتنه با نگاه او گرم هم‌عنانی‌هاست

ای هلاک خویت من این همه تغافل چیست

ای خراب چشمت من این چه سرگرانی‌هاست؟

جان و دل سپر سازم پیش ناوک نازت

شست غمزه را بگشا وقت شخ کمانی‌هاست

گه سبو زنم بر سنگ، گه به پای خم افتم

ساقیا مرنج از من عالم جوانی‌هاست

دورم از وصال او زندگی چه کار آید

جان به لب نمی‌آید این چه سخت‌جانی‌هاست

ناله حزینت کو، آه آتشینت کو؟

لاف عشقبازی چند، عشق را نشانی‌هاست

ای خوشا که همچون گل در کنار من باشی

با نگاه جانسوزت وه چه کامرانی‌هاست

سینه‌ها مشبک شد از خدنگ مژگانت

حال ما نمی‌پرسی این چه سرگرانی‌هاست

روز بی‌تو بی‌تابم، شب نمی‌برد خوابم

روز و شب نمی‌دانم، این چه زندگانی‌هاست

صائب این تپیدن چیست زخم کاریی داری

یار بر سرت آمد وقت جان‌فشانی‌هاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیدای نسفی

مدتی بود ما را با تو دلگشائی هاست

عرض حال نتوان کرد رسم کم زبانی هاست

می کشیده یی امشب با تو صد نشانی هاست

ترک چشم مخمورت مست ناتوانی هاست

بیدل دهلوی

قید الفت هستی وحشت‌آشیانی‌هاست

شمع تا نفس دارد شیوه پرفشانی‌هاست

شانه را به ‌گیسویش طرفه هم‌زبانی‌هاست

سرمه را به چشم او، الفت‌آشیانی‌هاست

ما ز سیر این ‌گلشن عشوه طرب خوردیم

[...]

غالب دهلوی

امشب آتشین‌رویی گرم ژندخوانی‌هاست

کز لبش نوا هر دم در شررفشانی‌هاست

تا در آب افتاده عکس قد دلجویش

چشمه همچو آیینه فارغ از روانی‌هاست

در کشاکش ضعفم نگسلد روان از تن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه