گنجور

 
اسیر شهرستانی

تیغ بر کفش دیدم خون من به جوش آمد

خنده زد گل زخمی ناله در خروش آمد

چشم او نگاهی کرد لعل او حدیثی گفت

هوش مست و بیخود شد بیخودی به هوش آمد

نکهت بهار آمد ساغر طرب برکف

مژده می پرستان را پیر می فروش آمد

پیر دیر را دیدم سرنوشت پرسیدم

گفت آیت رحمت بهر باده نوش آمد

هر که دید خندانش در قبای گلگون گفت

سرو گل فروش آمد شمع شعله پوش آمد

در چمن گل و غنچه داد میکشی دادند

این پیاله نوش آمد آن سبو به دوش آمد

چون اسیر دیوانه توبه از ریا کردم

حرف ناصحان ما را اینقدر به گوش آمد

 
 
 
جویای تبریزی

فصل نوبهاران است ابر در خروش آمد

نغمه سنج شد بلبل، خون گل به جوش آمد

صبح روز باران است مفت می گساران است

باده بی محابا زن ار پرده پوش آمد

هیچکس نمی ماند بی نصیب از قسمت

[...]

ملک‌الشعرا بهار

کز صفای او روشن جان باده‌ نوش آمد

در خم‌ غدیر امروز باده‌ای به جوش آمد

کان صنم که از عشاق برده عقل‌ و هوش آمد

وان مبشر رحمت باز در خروش آمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه