گنجور

کسایی » دیوان اشعار » فضل امیرالمؤمنین

 

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

[...]

کسایی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در تقاضای معاودت سلطان مسعود از اصفهان به غزنین پس از فوت محمود

 

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین

کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه

چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین

سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی

[...]

فرخی سیستانی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - در مدح شاه ابوالحسن علی لشگری

 

گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین

بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین

بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان

کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین

ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند

[...]

قطران تبریزی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲ - در شکایت از حسودان و دشمنان خود می‌فرماید

 

حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین

داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین

شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفت‌جفت

ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین

حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست

[...]

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳ - مدح سیف الدوله محمود

 

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۳ - مدیح سیف الدوله محمود

 

ای تو را خوانده صنیع خود امیرالمؤمنین

همچنین بادا جلالت بر زیادت همچنین

سیف دولت مر تو را زین پیشتر بوده لقب

عز ملت را بر افزون کرد امیرالمؤمنین

اصبحت شمس العلی فی دولت من مشرق

[...]

مسعود سعد سلمان
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - در مدح ابوحلیم زریر شیبانی

 

ای سپهسالار شرق ای پشت ملک ای صدر دین

ای زریر ای بوحلیم ای کوه حلم ای بحر کین

آفتابی تو ز موکب گرد تو ساکن سپهر

آسمانی تو به مرکب زیر تو جنبان زمین

گر نجستی باد جودت برگ نفشاندی درم

[...]

ابوالفرج رونی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۰

 

ای به ملک و دولت و شاهی سزای آفرین

وز هنرهای تو خشنود ایزد جان‌آفرین

گرچه هستند آسمان را اختران نوربخش

رشک باشد بر زمینش تا تو باشی بر زمین

در همه کاری دل تو راستی خواهد همی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۱

 

آمد آن فصلی کز او خرم شود روی زمین

بوستان از فر او گردد چو فردوس برین

نافه‌های مشک بشکافد چو عطاران هوا

رزمه‌های حله بگشاید چو بزازان زمین

لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۳

 

آفرین‌باد آفرین بر خسرو روی زمین

سایهٔ یزدان ملکشاه آفتاب داد و دین

آن‌که دولت را جلال است آن‌که ملت را جمال

آن‌که امت را مُغیث است آن‌که سنت را معین

سیّد شاهان عالم ناصر دین خدای

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۶

 

همچو خورشید فلک روشن همی دارد زمین

رای خاتون اجل زین نساء‌العالمین

دختر سلطان ماضی خواهر سلطان عصر

شاه خاتون صفیه نازش دنیا و دین

آن خداوندی که از اقبال او آراسته است

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۸

 

ای مبارک فخر امت ای همایون مجددین

ای سزای آفرین از خالق خلق‌آفرین

ای به اصل اندر تو را جد و پدر محمود و فصل

روزگار و کار تو چون نام آن و نام این

صاحب خیرات بر روی زمین چون تو کجاست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۰

 

دو محمد آفرید ایزد سزای آفرین

آن رسول راستان این پادشاه راستین

آن محمد بود در پیغمبری صدر زمان

وین محمد هست در شاهنشهی فخر زمین

آن محمد در عرب صاحب کتابی بی‌همال

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۸

 

باد میمون و مبارک بر شه روی زمین

عید و دیدار امام‌الحق امیرالمومنین

بر شریعت راستی بفز‌ود از این معنی‌ که بود

با امام راستان دیدار شاه راستین

اتفاق هر دو عالی‌ کرد قدر تاج و تخت

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

چون سخن زان زلف و رخ گویی مگو از کفر و دین

زان که هر جای این دو رنگ آمد نه آن ماند نه این

نیست با زلفین او پیکار دارالضرب کفر

نیست با رخسان او بی‌شاه دارالملک دین

خود ز رنگ زلف و نور روی او برساختند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح بهرامشاه

 

در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این

گفتگویست از من و تو مرحبا بالقائلین

هر کجا عشق من و حسن تو آید بی‌گمان

در نه پیوندد خرد با کاف کفر و دال و دین

حسن خوبان بزم شد کی بود بی های و هوی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

ای گزیده مر ترا از خلق رب‌العالمین

آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین

از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند

می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین

خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - دعوت به زهد و ستایش سید فضل‌الله

 

هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمین

ز آسمان بر دولت او آفرین باد آفرین

عز دین از جاه دنیا کس نجست اندر جهان

جاه دنیا را چکارست ای پسر با عز دین

رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - از زبان منجم ماوراء النهر که تقویم آورده بود گفته‌است

 

ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین

زبدهٔ دور زمانی عمدهٔ روی زمین

خلق را در دین و دنیا از برای مصلحت

عروةالوثقی تویی امروز و هم حبل‌المتین

بر تو غیب آسمان چون عیب عالم ظاهرست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چنگری ای پارسا در عاشق مسکین به کین

تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین

من گنه کارم تو طاعت کن چه جویی جرم من

زان که من گویم بتر از من نیاید بر زمین

باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode