گنجور

 
امیر معزی

ای به ملک و دولت و شاهی سزای آفرین

وز هنرهای تو خشنود ایزد جان‌آفرین

گرچه هستند آسمان را اختران نوربخش

رشک باشد بر زمینش تا تو باشی بر زمین

در همه کاری دل تو راستی خواهد همی

راستی خواهد دل صاحب‌قران راستین

نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت

کاندرو بینی و دانی بودنیها بر یقین

زین قبل شاید که خوانندت حکیمان جهان

شهریار نیک دان و پادشاه دور بین

نور تو تابنده بود از پشت آدم در ازل

ور بران نور اوفتادی چشم ابلیس لعین

سجده کردی و نگفتی‌ کادم از طین است و من

آتشم، وآتس چرا سجده‌کند در بیش طین

در جهانداری تو داری یار و همره تیغ تیز

گر سلیمان داشت مهری نقش کرده بر نگین

یار و همره تیغ باید در جهانداری نه مهر

در جهانداری به از مهری چنان تیغی چنین

جود تو چون آب حیوان جان فزاید روز مهر

خشم تو چون زهر افعی جان رباید روزکین

پست گردد قد جَبّاران چو بِفزایی کمان

سست گردد دست مکاران چو بگشایی‌ کمین

بر سرین‌گور و چشم آهو اندر شعرها

شاعران معنی همی‌گویند چون دُرّ ثمین

زان شرف‌کز نُوکِ پیکانت همی روز شکار

زخم یابند آهوان بر چشم و گوران بر سرین

با تن‌کوه است و چون با دست فَرّخ مرکبت

کوه تن دیدی که باشد بادْتگْ در زیر زین

نعل او درکوه و دشت آتش فشاند گاه‌گاه

زان نیارد دیدن آتش دیدهٔ شیر عرین

شکرگوی عفو و روزی خوارهٔ جود تواند

هرچه اندر ترک خاقان است و خان است و تکین

هر یکی را دیده‌ای چون بندگان چاکران

پیش درگاه تو مالیده به خاک اندر جبین

آنچه تو در نوزده سال از جهان بگرفته‌ای

شرح آن تا حَشْر تاریخ شُهورست و سِنین

از پدر بگذشته‌ای در ملک و گیتی داشتن

حجت آن هست نزدیک خردمندان مبین

بود ملک او ز جیحون و فرات و ملک توست

از لب دریای مغرب تا لب دریای چین

تهنیت‌گوید همی از عدل او بغداد را

جان عباس و بنی‌عباس در خُلد برین

آرزو ناید همی بغداد را با چون تو شاه

روزگار مُعتَصَم یا روزگار مُستَعین

عِزَّ ایمان در بقای توست و عزّ مؤمنان

زان لوای نو فرستادت امیرالمؤمنین

زان قِبَل نام و خطابت بر لوا فرمود نقش

تا طَراز آن لوا باشد طراز ملک و دین

او تورا دارد یمین وزیُمن باشد جاودان

بر یمین آن خلیفه کاو تو را دارد یمین

تا بیاراید به فروردینِ فرخ باغ و راغ

از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین

عاشقان سازند با خوبان بهر جایی قرار

بلبلان با صُلصُلان‌گردند هر جایی قرین

باد تخت تو سپهر و تو برو شمس منیر

باد بزم تو بهشت و می در آن ماء مَعین

در نشاط آواز داده سوی تو بخت بلند

در ظفر پرواز کرده گِرد تو روح‌الامین

از تو بر کردارهای خوب تو هر ساعتی

پیش یزدان شکرها گفته کِرام‌الکاتبین

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
کسایی

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

[...]

فرخی سیستانی

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین

کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه

چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین

سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی

[...]

منوچهری

حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین

داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین

شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفت‌جفت

ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین

حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست

[...]

قطران تبریزی

گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین

بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین

بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان

کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین

ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند

[...]

مسعود سعد سلمان

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه