گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

گر نشینم با تو در خلوت به شادی یک دمی

از غبار خود نبیند چشم دل دیگر نمی

حاصل از عالم دمی دانم که گویم با تو راز

اهل دلرا زین دمی خوشتر ز ملک عالمی

ایدل از دلبر مدار امید شادی بهر آنک

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶

 

ای مقیمان درت را عالمی در هر دمی

رهروان راه عشقت هر دمی در عالمی

با کمال قدرتت بر عرصه ی ملک قدم

هر تف آتش خلیلی هر کف خاک آدمی

طور سینا با تجلی جمالت ذره ئی

[...]

خواجوی کرمانی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰

 

سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

[...]

حافظ
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی

گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی

زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال

حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی

گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت

[...]

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - مرثیه خواجه عبیدالله قدس الله تعالی روحه

 

موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی

می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی

اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است

اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی

زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۲۸

 

فانیا گر شادیت باید طمع بگسل ز خلق

زانکه از رنج طمع دل را رسد هر دم غمی

گر بود در خاطرت رازی فرو خور دم مزن

چون ز ابنای زمان ممکن نباشد محرمی

بایدت از عالم آزادی برو آزاده باش

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

ای گلستان جمالت در کمال خرمی

عالم از ناز تو پر شد، نازنین عالمی

خرمن آدم چو بهر دانه ای بر باد شد

چون کند با دانه خال تو مسکین آدمی؟

مرده صد ساله را در یک نفس جان میدهی

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی

چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی

پیش آن خورشید مشکل گر شود روشن غمم

زآن که جر سایه بشرح غم ندارم همدمی

آفتاب عارضت بنما که نگذرد اثر

[...]

فضولی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - تهنیت نوروز و مدح حسین‌خان شاملو

 

من کیم در سینه افلاک داغ ماتمی

نا‌شنیده از لب ایام نام مرهمی

سبزه‌ام تا بر‌دمیده از بهار گلخنی

گرد اندوهی نشسته از جبینم شبنمی

سبحه صد دانه‌ام در دست دل گر بگسلم

[...]

فصیحی هروی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

یکسر مو نیست در زلف تو بیتاب و خمی

هر خم از جمعیت دلها سواد اعظمی

می کنم درمان دل صد چاک را از سوز عشق

آتشست ار زخم مجمر دیده گاهی مرهمی

همچو مرغان آشیان گم کرده ام از جستجو

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۱۳

 

ابر مظلم تیره گرداند جهان را در دمی

یک ترشرو تلخ سازد عیش را بر عالمی

شبنمی بر دامن گلهای بی خارست بار

بر سبکروحان گرانی می کند اندک غمی

در تجرد می شود اندک حجابی سد راه

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۴

 

دیده‌ای داریم محو انتظار مقدمی

یارب این آیینه را زان ‌گل حضور شبنمی

آنکه در یکتاییش وهم دویی را بار نیست

چون ‌کنم یادش مقابل می‌شوم با عالمی

گریه‌گو خجلت ‌فروشیهای عرض درد اوست

[...]

بیدل دهلوی
 

ملا احمد نراقی » دیوان اشعار » منتخب غزلیات و قطعات » شمارهٔ ۳۰

 

ای خدا خواهم برون از هر دو عالم عالمی

تا ز رنج جسم و جان آنجا بیاسایم دمی

این خمار کهنه ی ما را کجا باشد علاج

از سبو تا خم دریغا گر ز می بودی یمی

زخم دل را مرهمی جستم طبیبی دید و گفت

[...]

ملا احمد نراقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۰

 

گر به خون من ز قتل شاه دین ور خود دمی

ارهمی باز مانی رستمی

یغمای جندقی
 

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

یار اگر با ما ز راه لطف بنشیند دمی

در جوارش در شود شادان که دارد همدمی

همچو غمگینی که بهر خویش خواهد غمگسار

دل ز هجر یار مجروح است و جوید مرهمی

اهل رازی کو که با او باز گویم راز دل

[...]

وحدت کرمانشاهی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی

در پریشانی دل ما زآن نمی آرد غمی

گر کسی بر هر چه یزدان داده روزی قانع است

کی کجا منت کشد هرگز ز جود حاتمی

من به دل گفتم سخن شد شهره در هر انجمن

[...]

بلند اقبال
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۴ - فلسفه و سیاست

 

فلسفی را با سیاست دان بیک میزان مسنج

چشم آن خورشید کوری دیدهٔ این بی نمی

آن تراشد قول حق را حجت نا استوار

وین تراشد قول باطل را دلیل محکمی

اقبال لاهوری
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۶۲ - به یاد صحبت اخوان و اطاق آفتاب روی تهران

 

روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی

تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی

آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق

کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی‌؟

از خدا خواهم اطاق قبلی و یاری سه چار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode