فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
شاهدان گر جلوه بر ایمان کنند
کفر و ایمان هر دو را یکسان کنند
عارفان از عشق اگر گردند مست
رازها در سینه کی پنهان کنند
عاشقان را دوست هر دم جان نو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱
سر چو بی عشقست ننک جان بود
دل که بی دردست نام آن بود
دل که در وی درد نبود کی دلست
جان چه سوزی نبودش کی جان بود
دل ندارد جان ندارد هیچ نیست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶
در سر شوریده سودا میرود
کز کجا آمد کجاها میرود
وآنکه عاقل خوانیش در کارها
در خیالش سود و سودا میرود
گه در آتش میرود گاهی در آب
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸
هرکجا آن ماهسیما میرود
بس دل و بس دین به یغما میرود
گر به صحرا رفت دریا میشود
ز آب چشمی کان به صحرا میرود
ور به دریا میرود خون میشود
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹
خویش را اول سزاوارش کنید
آنگهی جان در سر کارش کنید
غمزهٔ از چشم شوخش وا کشید
فتنه در خوابست بیدارش کنید
گر ندارد از غم عاشق خبر
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳
از نکاه نیم مستت العیاذ
وز بلای زلف شستت العیاذ
بر صف دلها زد و تاراج کرد
فتنهای چشم مستت العیاذ
دل ز من بردی و قصد جان کنی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴
از بلای چشم مستت العیاذ
العیاذ از هر چه هستت العیاذ
تن ز گل نازکتر و دل همچو سنگ
چون توان رستن ز دستت العیاذ
یک نظر کردم برویت شدنشان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱
ای بهار جان و ای جان بهار
ز ابر رحمت جان ما را تازه دار
تاب قهری بر هوای دل بزن
آب لطفی بر زمین دل ببار
پای توفیق از سر ما وا مگیر
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
ای ز تو در هر دلی نوری دگر
وز غمت در هر سری شوری دگر
تا برد از چشم بیمارت شفا
هر طرف بنشسته رنجوری دگر
سرمه خاک رهت را منتظر
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۲
ای نگاه خفتهات صیاد کس
غمزهٔ مستانهات جلاد کس
باد ویران از غمت دلهای ما
ای خراب توبه از آباد کس
کم مباد از عاشقان بیداد تو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷
دلبرا درد مرا درمان تو باش
عاشقانرا سر توئی سامان تو مباش
درد بیدرمان مرا در جان ز تست
هم دوای درد بی درمان تو باش
شد دل بریانم از تو داغدار
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴
روی دل سوی هوا کردم غلط
جاده در راه خدا کردم غلط
چشم عقلم بود و بستم کاشگی
کور بودم از عما کردم غلط
یا گمان بردم هوا هم رهبریست
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵
اهل دنیا را ز جان کندن چه حظ
از عنای جان و برنج تن چه حظ
مرگ را نشناختن تا وقت مرگ
غافلان را از چنین مردن چه حظ
سعی کردن بهر دنیا روز و شب
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۶
بی دلانرا از نکو رویان چه حظ
رأفت دین و بلای جان چه حظ
زاهدان را چون ز خوبان بهره نیست
از دل ایشانرا چه سود از جان چه حظ
شاهدان را از جمال خود چه ذوق
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱
مطرب عمر این سراید در سماع
میروم ای عیش جویان الوداع
هر کرا باز است گوش هوش جان
میکند این نغمه از عمر استماع
هر که او زین نغمه باشد بهرهور
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵
عشق بر اکوان محیطست و وسیع
عشق در عالم مطاع است و مطیع
عشق در دلها حیاتست و روان
عشق در سرها سماع است و سمیع
عشق در مردان حق آئینه است
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰
هی نیاری بر زبان حرف دروغ
حیف باشد زان دهان حرف دروغ
من چو با تو راستم تو راست باش
تا نباشد در میان حرف دروغ
آن اشارات دروغینت بس است
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴
ای که با ما وعدهها کردی خلاف
از وفا و عهد و پیمانت ملاف
وعدههای تو دروغ اندر دروغ
لافهای تو گزاف اندر اندر گزاف
چند غم را سر بجان من دهی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶
جز خدا را بندگی حیفست حیف
بی غم او زندگی حیفست حیف
درغمش در خلد عشرت چون کنم
ماندگی از بندگی حیفست حیف
جز بدرگاه رفیعش سر منه
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
هی نیاری بر زبان جز حرف حق
نیست لایق زان دهان جز حرف حق
لا اوحش الله زان دهان شکرین
حیف باشد زان لبان جز حرف حق
بر وفای عهد و پیمان دل منه
[...]