گنجور

 
فیض کاشانی

از بلای چشم مستت العیاذ

العیاذ از هر چه هستت العیاذ

تن ز گل نازکتر و دل همچو سنگ

چون توان رستن ز دستت العیاذ

یک نظر کردم برویت شدنشان

از نگاهی روی حسنت العیاذ

شب همه شب نالم از دست غمت

هیچ پروای منستت العیاذ

نالهٔ من ز آسمانها در گذشت

هیچ میگوئی چه استت العیاذ

تا بشادی در برویم بستهٔ

از گشادت همچو بستت العیاذ

فیض صد توبه گر از عشقت رهد

باز می‌افتد بشستت العیاذ