غوره و انگور ضدانند لیک

چونک غوره پخته شد شد یار نیک

گفت باشد کین بود اما ولیک

وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک

او همی مرده گمان بردش ولیک

زنده بود و او ندیدش نیک نیک

خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک

بسکلد اشکال را استور نیک

ذکر موسی بهر روپوشست لیک

نور موسی نقد تست ای مرد نیک

گفت اینجا حاضری اما ولیک

من نمی‌یایم نصیب خویش نیک

این و صد چندینی ای صادق ولیک

شرح کن این را بیان کن نیک نیک

این همی‌آمد ندا از دیو لیک

این سخن را نشنود جز گوش نیک

این روا و آن ناروا دانی ولیک

تو روا یا ناروایی بین تو نیک

آن اصول دین بدانستی ولیک

بنگر اندر اصل خود گر هست نیک

پشهٔ مرده هما را شد شریک

چون نشاید زنده همراز ملیک

دیده را نادیده می‌آرید لیک

چشمتان را وا گشاید مرگ نیک

او گریزانید مالش را ولیک

خون خود را ریخت اندر یاب نیک

عقل اثر را روح پندارد ولیک

نور خور از قرص خور دورست نیک

او گناهی کرد و ما دیدیم لیک

رحمت ما را نمی‌دانست نیک

آنچنان که سوز و درد زخم کیک

محو گردد چون در آید مار الیک

من نمی‌کردم سخن را فهم لیک

بر دلم می‌زد عتابش نیک نیک

دست جنباند چو دست او ولیک

در میان هر دوشان فرقیست نیک

گفت الهنا فی حوائجنا الیک

والتمسناها وجدناها لدیک

دیوشان از مکر این می‌گفت لیک

می‌نمود این عکس در دلهای نیک