گنجور

 
مولانا

تا بفرعون آمدند آن ساحران

دادشان تشریفهای بس گران

وعده‌هاشان کرد و پیشین هم بداد

بندگان و اسپان و نقد و جنس و زاد

بعد از آن می‌گفت هین ای سابقان

گر فزون آیید اندر امتحان

برفشانم بر شما چندان عطا

که بدرد پردهٔ جود و سخا

پس بگفتندش به اقبال تو شاه

غالب آییم و شود کارش تباه

ما درین فن صفدریم و پهلوان

کس ندارد پای ما اندر جهان

ذکر موسی بند خاطرها شدست

کین حکایتهاست که پیشین بدست

ذکر موسی بهر روپوشست لیک

نور موسی نقد تست ای مرد نیک

موسی و فرعون در هستی تست

باید این دو خصم را در خویش جست

تا قیامت هست از موسی نتاج

نور دیگر نیست دیگر شد سراج

این سفال و این پلیته دیگرست

لیک نورش نیست دیگر زان سرست

گر نظر در شیشه داری گم شوی

زانک از شیشه‌ست اعداد دوی

ور نظر بر نور داری وا رهی

از دوی و اعداد جسم منتهی

از نظرگاهست ای مغز وجود

اختلاف مؤمن و گبر و جهود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode