عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
غم بسی دارم چه جای صد غم است
زانکه هر موییم در صد ماتم است
غم نباشد کانچه پیشان است و پس
کم ز کم نبود نصیبم زان کم است
عالمی است اشراق نور آفتاب
[...]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
درج لعلت دلگشای مردم است
عکس ماهت رهنمای انجم است
مردم چشم تو با من کژ چو باخت
راستی نه مردمی نه مردم است
روی تو در زلف همچون عقربت
[...]

عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
گیرم این سودا ز طراری کم است
تو کمش گیر این مرا کمتر غم است

عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۲ - حکایت در تمثیل حال نادانان، که بخود گمان دانائی برند، و از حقیقت حال دانایان بیخبرند و طریقۀ دانایان از نادان شمرند
هرکه از شیطان گریزد اسلم است
آدمیّت از دم این آدم است

عطار » اشترنامه » بخش ۱۴ - حكایت عیسی علیه السلام با جهودان
تو گواهی ده که او از مریم است
همچو او در عرصه عالم کم است

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۴ - قصهٔ بازرگان کی طوطی محبوس او او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت
کان فلان طوطی که مشتاق شماست
از قضای آسمان در حبس ماست

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۲ - منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را
پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست
کز بصیرت باشد آن وین از عماست

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۴ - باقی قصهٔ موسی علیهالسلام
که اصل هر مکری و حیلت پیش ماست
هر چه بر خاکست اصلش از سماست

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۸ - آمدن نایب قاضی میان بازار و خریداری کردن صندوق را از جوحی الی آخره
گفت آری اینچ کردم استم است
لیک هم میدان که بادی اظلم است

شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۶۴
هر کجا رندی است ما را محرم است
هر کجا جامی است با ما همدم است

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳ - نعت خواجه ای که ربقه بندگیش طوق گردن سر بلندان است و داغ غلامیش نشان دولت ارجمندان
زمزم آن چشم های پر نم است
آب روی عارفان زان زمزم است

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۴ - حکایت آن غلام نخوت کیش که به واسطه مکنت خواجه خویش از محنت قحط و تنگسالی بی باک بود و لاابالی
خوان پر از نان خانه اش پر گندم است
نام قحط از خان و مان او گم است

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۶ - تنگ شدن کار بر سلامان از ملالت بسیار شاه و حکیم را گذاشتن و با ابسال راه گریز برداشتن
هر کجا از عشق جانی در هم است
محنت اندر محنت و غم در غم است

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۳ - حکایت سؤال و جواب حکیم که حلال زاده کیست و نشانه آن چیست
دانه اش گوید که او نی گندم است
نعت و نام گندمی از وی گم است

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۱ - منقاد شدن سلامان حکیم را و تدبیر کار او کردن
زهره گفتی شمع جمع انجم است
پیش او حسن همه خوبان گم است

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
کون جامع جسم و جان آدم است
اوست جان وجان جسمش عالم است
جان او مرآت حسن لایزال
قلب او میدان که عرش اعظم است
علم الاسما چو حق کردش عیان
[...]
