گر نماید خواجه را این دم غلط

ز اول والنجم بر خوان چند خط

این سخن بشنید زنگی سقط

گفت قاضی راکه:بس کردی غلط

راه عاشق نیست ای زاهد غلط

رهبر او بس بود عشق فقط

عین لطف است هرچه بر ما می رود

گر نماید پیش تو عین سخط

هست هستی محض خیر و شر عدم

[...]

بس که می‌ترسم میان ما و او

در حساب دوستی افتد غلط،

نامه‌ای هرگه فرستم سوی او

بر قلم خطی کشم چون چوب‌خط!

عشق تو شط و دل ما هست بط

نیست بط را منزلی جز روی شط

شاه خوبانی و در فرمان تو

چون قلم بنهاده خوبان سر بخط

دانه دام از برای صید دل

[...]

منبسط گردد از آن پس آن نقط

صفحه یکسر تار گردد زین نمط

می دهد دشنامش و گوید سقط

این نداند قال شیئا او صرط

این غلط باشد غلط اندر غلط

صرف کردن عمر خود را این نمط

معنی اواینکه بنویسی چوخط

برتواز آن خط نگیردکس غلط

عهد معهودی است ما را این نمط

هان مترسان بچهٔ بطّ را ز شطّ

بایدش رو آوریدن سوی شط

خویش رادر شط درافکندن چو بط

گشت از دنبال چشمش زین غلط

بر زمین اشک پشیمانی چه شط

تا به مشروطیت این رسم ونمط

بود مجری‌، چه صحیح وچه غلط

مختلف طبعی نه‌ای بر یک نمط

داری از افراط تا تفریط خط

اوستاد اندر حساب رسم و خط

طرح و نقشی خالی از سهو و غلط

من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی و آنهم غلط