گنجور

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مسعود و کودک ماهیگیر

 

کرد از آن کودک طلب کاری سؤال

کز کجا آوردی آخر این کمال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » به کعبه رفتن رابعه

 

رابعه در راه کعبه هفت سال

گشت بر پهلو زهی تاج الرجال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » به کعبه رفتن رابعه

 

بازگشت از راه و گفت ای ذوالجلال

راه پیمودم به پهلو هفت سال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت گور کنی که عمر دراز یافت

 

گفت این دیدم عجایب حسب حال

کین سگ نفسم همی هفتاد سال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » نکته‌ای که شیخ بصره از رابعه پرسید

 

وارث او را بود آن زر حلال

او بماند در غم و زور وبال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد

 

گفت این قصر مرا در هیچ‌حال

هیچ باقی هست از حسن و کمال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت غافلی که عود می‌سوخت

 

هر جمالی را که خود نبود زوال

کفر باشد نیست گشتن زان جمال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » راه‌بینی که از دست کسی شربت نمی‌خورد

 

ور شدت از نامرادی تیره حال

نامرادی چون دمی باشد منال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز می‌کرد

 

گفت نیکو کردی ای مرغ این سؤال

مرد را زین بیشتر نبود کمال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد

 

زان همی‌گریم که فردا ذوالجلال

در قیامت گر کند از من سؤال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » پاسخ بایزید به نکیر و منکر

 

گفتم ایشان را که نبود زین سؤال

نه شما را نه مرا هرگز کمال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » پاسخ بایزید به نکیر و منکر

 

لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال

باز گردید و ازو پرسید حال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ بوبکر نشابوری که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد

 

بعد از آن کرد آن یکی از وی سؤال

کاخر اینجا در که کردای شیخ حال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود

 

از برای حق کز حق کن سؤال

تا چرا نه ذوق دارم من نه حال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد

 

آن عزیزی گفت شد هفتاد سال

تا ز شادی می‌کنم و از ناز حال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد

 

هوشیاری را گرفت از وی ملال

پس نشاند آن مست را اندر جوال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد

 

مست اول، آنک بود اندر جوال

چون بدید آن مست را بس تیره حال

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت

 

باز جان و تن ز نقصان و کمال

هست دایم در ترقی و زوال

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۴۸
sunny dark_mode