لیک مزدوران دگر در کار او

می‌شدندی از پی رفتار او

مرتضی دانسته بد اسرار او

مرتضی دانسته بد گفتار او

من عجب ماندم درین گفتار او

حیرتم آمد عجب در کار او

نیست حاکم تا کند تیمار او

کار خواجهٔ خود کند یا کار او

برگ یک گل چون ندارد خارِ او

شد بهاران دشمن اسرار او

حلق ثالث زاید و تیمار او

شربت حق باشد و انوار او

گرچه شه ناخوش شد از گفتار او

جست و جویی کرد هم ز اسرار او

چون گوارد لقمه بی دیدار او

بی تماشای گل و گلزار او

کاو بدل گشت و بدل شد کار او

لطف گشت و نور شد هر نارِ او

پیش او دعوی بود گفتار او

جهل او شد مایهٔ انکار او

خلق می‌خندید بر گفتار او

بر طمع‌خامی و بر بیگار او

تاب رو و چشم پر انوار او

می گواهی داد بر گفتار او

هست افزونی اثر اظهار او

تا پدید آید صفات و کار او

کفر و فسق و استم بسیار او

هست لایق با چنین اقرار او

قطب شیر و صید کردن کار او

باقیان این خلق باقی‌خوار او

برتر از کرسی و عرش اسرار او

شیء لله شیء لله کار او

بعد نصف اللیل آمد یار او

صادق الوعدانه آن دلدار او

فوق آمد جان پر انوار او

باقیان را بس بود تیمار او

در مشارق در مغارب یار او

هم‌حدیث و محرم آثار او

آنچنان پایی که از رفتار او

جان نپیوندد به نرگس زار او