خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳
یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیدهام
زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیدهام
دوش از آن سودا که جانم ز آن میان گوئی کجاست
مرغ و ماهی آرمید و من نیارامیدهام
بیمیانجی زبان و زحمت گوش آن زمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۴
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام
پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام
چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد
من پس گوش از خجالت تا سحر خاریدهام
گرچه او عیار و مکار است گرد خویشتن
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
چشم خود را دوست میدارم که رویش دیدهام
عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیدهام
ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم
عشق او در مجلس روحانیان ورزیدهام
چون سماع عاشقانش گرم شد روز الست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۶
تا فراقت دیدهام خون میچکاند دیدهام
برکَن از سر دیدهام گر جز خیالت دیدهام
رحم کن بر من که بیرویت ز پا افتادهام
سر مپیچ از من که چون زلفت به سر گردیدهام
بارها پیشت ز غربت نامهها بنوشتهام
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰
تا منور شد ز خورشید رخ او دیدهام
در همه اشیا ظهور صورت او دیدهام
از مذاق جان من بوی دم عیسی نرفت
تا چو موسی نطق آن شیریندهان بشنیدهام
کافرم گر، دیدهام بیعشق او چندان که من
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱
روز و شب از بس که محو آن میان گردیدهام
موی میترسم برآید عاقبت از دیدهام
صاحب آوازه در اقلیم گمنامی منم
نام خود را از زبان هیچکس نشنیدهام
اشک رنگین، داغ حرمان، زخم رشک مدعی
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲
روز و شب از بس که محو آن میان گردیدهام
موی میترسم برآید عاقبت از دیدهام
فرصت عشرت ز کف ندهم به هرجایی که هست
گریه تا بس کردهام بر حال خود خندیدهام
گل به بستر تا نیفشانی نمیخوابی و من
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۵
مدتی چون غنچه در خون جگر پیچیدهام
تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیدهام
از سر هر خار صد زخم نمایان خوردهام
تا چو شبنم روشناس این چمن گردیدهام
خضر دارد داغها بر دل ز استغنای من
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۶
تا شده است از دوربینی عاقبتبین دیدهام
در ترازوی قیامت خویش را سنجیدهام
منت دست نوازش میکشم از دست رد
از قبول خلق از بس بیتمیزی دیدهام
کی نظر بندم به صحرا میکند چشم غزال
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۷
تا نظر از عارض گلفام او پوشیدهام
خار در چشمم اگر روی فراغت دیدهام
در به هم پیچیدن زلف درازش عاجزم
من که طومار دو عالم را به هم پیچیدهام
سالها در پردهٔ دل خون خود را خوردهام
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶
تا بود سودای زلفش در سر شوریدهام
دانهٔ زنجیر میریزد سرشک از دیدهام
از تنم پیکان او زنجیر میآید برون
در شب هجران او از بس به خود پیچیدهام
چشم بینایی است هر داغی دل آشفته را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۶
برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیدهام
جوهر آیینه یعنی موی آتش دیدهام
نادمیدن زین شبستان پاس ناموس حیاست
چون سحر عمریست خود را با نفس دزدیدهام
هر قدر پر میزنم پرواز محو بیخودی است
[...]