گنجور

 
صائب تبریزی

تا نظر از عارض گل‌فام او پوشیده‌ام

خار در چشمم اگر روی فراغت دیده‌ام

در به هم پیچیدن زلف درازش عاجزم

من که طومار دو عالم را به هم پیچیده‌ام

سال‌ها در پردهٔ دل خون خود را خورده‌ام

تا درین گلزار چون گل یک دهن خندیده‌ام

من که شمع محفل قُربم درین وحشت‌سرا

کافرم گر پیش پای خویشتن را دیده‌ام

در دهان آتش سوزان به جرات می‌روم

جامهٔ فتحی ز نقش بوریا پوشیده‌ام

باد می‌سنجم کنون و شُکر طالع می‌کنم

در ترازویی که گوهربارها سنجیده‌ام

می‌توان چون آب خواندن از بیاض چشم من

نامهٔ او را ز بس بر چشم تر مالیده‌ام

کوه در دامن نگنجد در فضای لامکان

زیر گردون حیرتی دارم که چون گُنجیده‌ام

جبههٔ من غوطه در گرد کدورت خورده است

غیر پندارد که صندل بر جبین مالیده‌ام

در بیابان طلب در اولین گامم هنوز

من که چون خورشید بر گرد جهان گردیده‌ام

کی پریشان می‌کند خواب اجل صائب مرا

من که در بیداری این خواب پریشان دیده‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیده‌ام

زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیده‌ام

دوش از آن سودا که جانم ز آن میان گوئی کجاست

مرغ و ماهی آرمید و من نیارامیده‌ام

بی‌میانجی زبان و زحمت گوش آن زمان

[...]

مولانا

هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام

پیش من نه دیده‌اش را کامتحان دیده‌ام

چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد

من پس گوش از خجالت تا سحر خاریده‌ام

گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن

[...]

همام تبریزی

چشم خود را دوست می‌دارم که رویش دیده‌ام

عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیده‌ام

ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم

عشق او در مجلس روحانیان ورزیده‌ام

چون سماع عاشقانش گرم شد روز الست

[...]

حکیم نزاری

تا فراقت دیده‌ام خون می‌چکاند دیده‌ام

برکَن از سر دیده‌ام گر جز خیالت دیده‌ام

رحم کن بر من که بی‌رویت ز پا افتاده‌ام

سر مپیچ از من که چون زلفت به سر گردیده‌ام

بارها پیشت ز غربت نامه‌ها بنوشته‌ام

[...]

نسیمی

تا منور شد ز خورشید رخ او دیده‌ام

در همه اشیا ظهور صورت او دیده‌ام

از مذاق جان من بوی دم عیسی نرفت

تا چو موسی نطق آن شیرین‌دهان بشنیده‌ام

کافرم گر، دیده‌ام بی‌عشق او چندان که من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه