گنجور

 
صائب تبریزی

تا شده است از دوربینی عاقبت‌بین دیده‌ام

در ترازوی قیامت خویش را سنجیده‌ام

منت دست نوازش می‌کشم از دست رد

از قبول خلق از بس بی‌تمیزی دیده‌ام

کی نظر بندم به صحرا می‌کند چشم غزال

این نوازش‌ها که من از سنگ طفلان دیده‌ام

می‌کند در پیش پا دیدن نگاهم کوتهی

بس که از شرم غدار او نظر دزدیده‌ام

بوده ذوق پاره گردیدن گریبان‌گیر من

جامه‌ای چون کعبه در سالی اگر پوشیده‌ام

بر زمین ناید ز شادی پای من چون گردباد

تا خس و خاشاک هستی را به هم پیچیده‌ام

زینهار از کامجویی دست خود کوتاه دار

کز گل ناچیده من صد دامن گل چیده‌ام

کرده‌ام از بهر کاهش خویش را گردآوری

چون مه نو ز التفات مهر اگر بالیده‌ام

مد احسان می‌شمارم پیچ و تاب مار را

چین ابرویی که من از اهل دولت دیده‌ام

آیهٔ رحمت شمارم سبزهٔ زنگار را

از جهان نادیدنی از بس که صائب دیده‌ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیده‌ام

زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیده‌ام

دوش از آن سودا که جانم ز آن میان گوئی کجاست

مرغ و ماهی آرمید و من نیارامیده‌ام

بی‌میانجی زبان و زحمت گوش آن زمان

[...]

مولانا

هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام

پیش من نه دیده‌اش را کامتحان دیده‌ام

چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد

من پس گوش از خجالت تا سحر خاریده‌ام

گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن

[...]

همام تبریزی

چشم خود را دوست می‌دارم که رویش دیده‌ام

عاشقم بر گوش خود کآواز او بشنیده‌ام

ای حریفان من در این مذهب نه امروز آمدم

عشق او در مجلس روحانیان ورزیده‌ام

چون سماع عاشقانش گرم شد روز الست

[...]

حکیم نزاری

تا فراقت دیده‌ام خون می‌چکاند دیده‌ام

برکَن از سر دیده‌ام گر جز خیالت دیده‌ام

رحم کن بر من که بی‌رویت ز پا افتاده‌ام

سر مپیچ از من که چون زلفت به سر گردیده‌ام

بارها پیشت ز غربت نامه‌ها بنوشته‌ام

[...]

نسیمی

تا منور شد ز خورشید رخ او دیده‌ام

در همه اشیا ظهور صورت او دیده‌ام

از مذاق جان من بوی دم عیسی نرفت

تا چو موسی نطق آن شیرین‌دهان بشنیده‌ام

کافرم گر، دیده‌ام بی‌عشق او چندان که من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه