گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست

بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست

دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم

ور نسازد می‌بباید ساختن با خوی دوست

گر قبولم می‌کند مملوک خود می‌پرورد

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

باز دیدم خویشتن را در بهشتِ کویِ دوست

آبِ حیوان نوش کردم بر جمالِ رویِ دوست

دست در کش خفته لب بر چشمۀ حیوان یار

طوقِ گردن کرده مار حلقۀ گیسویِ دوست

در غلط می افکنم خود را و می گویم به دل

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ماه عیدست این ندانم یا خم ابروی دوست

روز نوروزست تابان در جهان یا روی دوست

آفتاب از روی چون مهرش مثالی روشنست

لیک طغرائی ندارد چون خم ابروی دوست

صبحدم نرگس چو چشم از خواب مستی برگشاد

[...]

ابن یمین
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست

سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست

کی تواند روی او بی عشق دشمن روی دید

دوست روی عشق باید تا ببیند روی دوست

گرچه جان بخش است بوی دوست مر عشاق را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

عاشقانرا می دهد دایم نشان از روی دوست

گل که هر سالی بمردم می رساند بوی دوست

دم بدم چون تار موسیقار در هر پرده یی

خوش بنال ای یار تا در چنگت افتد موی دوست

زآفتاب و ماه و انجم گر تو خواهی راه رفت

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست

روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست

دیده ها از بامها در جست و جوی ماه نو

عاشقان از پستی و بالا به جست و جوی دوست

لیلة القدری که در وی بود حلقه حلقه روح

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

گل شکفت و باز نو شد عشق ما بر روی دوست

شاخ گل یارب چه می ماند به رنگ و بوی دوست

سنبل از تشویش باد آورده سر در پای سرو

گوئیا زلف است سر بنهاده بر زانوی دوست

چشم نرگس در کرشمه سحرها خواهد نمود

[...]

کمال خجندی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

ای خوشا آن دم که بنشینیم رویاروی دوست

شکوه دل باز رانم یک به یک با موی دوست

چون بنفشه بر سر زانوی خدمت سالها

بوده ام ، باشد که یارم بود هم زانوی دوست

بر سر آنم که تا سر دارم از دستم دهد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

باورم ناید که شد در پوست مجنون سوی دوست

عاشق اندر پوست کی گنجد که بیند روی دوست

کعبه وصل حبیب از راه نومیدی طلب

رانکه زین نزدیکتر راهی نباشد سوی دوست

سجده آرم بر نشان پای او در هر قدم

[...]

اهلی شیرازی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست

دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست

تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد

گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست

ای مسیحا زانو از لطفم به زیر سر منه

[...]

عرفی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

گرنه دلجویی نمودی قامت دلجوی دوست

از خجالت سرفکندی پیش ماه روی دوست

عشق را با کفر و ایمان نیست کاری زآن که هست

قبله ما روی یار و کعبه ما کوی دوست

قیمت دزدیده کم دانند دزدان عیب نیست

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

 

شکوه ام آتش زبان گردیده است از خوی دوست

آه اگر آبی بر این آتش نریزد روی دوست

دور باش ناز اگر نزدیک نگذارد مرا

زیر یک پیراهن از یکرنگیم با بوی دوست

می شود هر شعله ای انگشت زنهار دگر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۳

 

تیغ بر خورشید خواباند خم ابروی دوست

در کمند آرد صبا را زلف عنبر بوی دوست

بس که با تردامنان زانو به زانو می کشید

زنگ بدنامی گرفت آیینه زانوی دوست

تا نهادم بر سر کویش قدم، رفتم ز دست

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۷

 

دور باش غمزه نگذارد نگه را سوی دوست

گر شود از پرده چشمم نقاب روی دوست

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

بیقراریهای عشق آیینه دار خوی دوست

همچو گل می خندد از سیمای عاشق روی دوست

شوخی جوهر ندارد خواب در شمشیر ناز

می نماید راز عاشق از خم ابروی دوست

دیده بر روی شکفتن همچو گل وا می کند

[...]

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۵

 

هر که چون من دیده خود را کند بر روی دوست

سجده گاه او نباشد جز خم ابروی دوست

بوالهوس را نیست ره در صحبت دلجوی دوست

جای هر تر دامنی نبود حریم کوی دوست

سیدای نسفی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا به کی باشد به بزم غیر یا در کوی دوست

دوست در پهلوی غیر و غیر در پهلوی دوست

تا که پیغامی برد از دوست سوی دوستان

زآنکه کس جز دشمن ما ره ندارد سوی دوست

دل ز خوی دوست نالد نی ز خوی آسمان

[...]

سحاب اصفهانی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست

سر نهم در خط جانان جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی‌جویم به جز اندوه عشق

من بهشتی را نمی‌خواهم به غیر از کوی دوست

کوثر من لعل ساقی جنت من روی یار

[...]

فروغی بسطامی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۵۰

 

همقطاران رفت ما ماندیم خاک کوی دوست

دیگران را کعبه مقصد بود ما را روی دوست

گفتم که جان به وصل دهم پیش روی دوست

تاری اگر به دست من افتد ز موی دوست

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode