گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۱

 

مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن

چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن

نام شمس الدین به گوشت بهتر است از جسم و جان

نام شمس الدین چو شمع و جان بنده چون لگن

مطربا بهر خدا تو غیر شمس الدین مگو

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان

جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن

خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت

تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن

سعدی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

تا سرم خالی نگردد از خیال ما و من

خویشتن باشم حجاب روی یار خویشتن

تن که زحمت می‌دهد جان را نخواهم صحبتش

حیف باشد در میان جان و جانان پیرهن

رونق حسن پری رویان نماند در جهان

[...]

همام تبریزی
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

غنچهٔ خندان فدا بادت چو بگشایی دهن

آب حیوان است یا لب جان شیرین یا سخن

قامت سرو خرامان است یا بالای تو

نه به بالایت نروید هیچ سروی در چمن

این چنین سروی اگر یوسف بدیدی در قبا

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷

 

آبِ‌روی خود ببردم در میانِ انجمن

از چه از من راست بشنو از دلِ بی‌خویشتن

هر زمانم بر سر آمد صد بلا از دستِ دل

ای مسلمانان خدا را همّتی در کارِ من

یار بر من آستین افشان چو سروِ بوستان

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

عارضست آن یا گل سیراب بر برگ سمن

قامتست این یا قد شمشاد یا سرو چمن

گفتم اندر وصف آنشیرین دهن رانم سخن

خود سخن در وی نمیگنجد ز تنگی دهن

در دلم مهر رخ چون ماهش امروزی مدان

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ١ - در تعریف بهار و مدح تاج الدین علی سربداری

 

گر گذر یابد ز خلق او نسیمی بر چمن

گل زغیرت تا بپای از سر بدرد پیرهن

روز رزم و گاه بزم آید ز لطف و عنف او

زندگانرا تن بجان و مردگان را جان بتن

ذره ئی از نور رایش کرد خورشید اقتباس

[...]

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب پنجم در مبدأ و معاد

 

سالها باید که تا یک پنبه دانه ز آفتاب

حوریی را حُلّه گردد یا حماری را رسن

شیخ محمود شبستری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن

بشنو از وی ماجرای خویش بیخویشتن

بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا

و او چو من دستان زن بستانسرای انجمن

گر در اسرار زبان بی زبانان می رسی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

خطّ زنگاری نگر از سبزه برگرد سمن

کاسه ی یاقوت بین از لاله در صحن چمن

یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار

چشم روشن می شود نرگس ببوی پیرهن

نو عروس باغ را مشّاطه ی باغ صبا

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای ز سنبل بسته شادروان مشکین بر سمن

راستی را چون قدت سروی ندیدم در چمن

زنگیان سودائی آن هندوان دل سیاه

و آهوان نخجیر آن ترکان مست تیغ زن

رویت از زلف سیه چون روز روشن در طلوع

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۴۹

 

قلب عکس و عکس قلب قلب را ترکیب کن

تا بدانی نام آن سرو سمن سیمای من

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۶۳

 

قلب نعل و پای مقلوب مصحّف را بزن

بر سر شه تا بدانی نام سیم اندام من

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

دوش چون از لعل میگون تو می گفتم سخن

همچو جام از باده ی لعلم لباب شد دهن

مرده در خاک لحد دیگر ز سر گیرد حیات

گر بآب دیده ی ساغر بشویندش کفن

با جوانان پیر ماهر نیمه شب مست و خراب

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - فی مدح الشیخ الاعظم سلطان اعاظم المشایخ مرشد الحق و الدین ابواسحق الکازرونی قدس سره

 

گر پس از صد سال در خاکم بود ریزیده تن

چون نسیم صبح بوی کازرون آرد بمن

در لحد مانند گل بر تن بدرّانم کفن

جان که باشد تا کند بر خاک درگاهش وطن

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۳۸

 

شاعری سحر آفرینم، ساحری معجز نما

خازن گنج ممالک، مالک ملک سخن

در دریای کاندرو ز اهل کرم دیار نیست

ناگهان افتاده و درمانده‌ام پا بست تن

یک به یک را کرده غارت بی سر و پایان شهر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در موعظه و دوری از دنیا

 

ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن

آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن

روی ننماید هلال مطلع عین الیقین

تا هوای ملک جان تاریک دارد گرد ظن

عین انسانیتی خواهی که ظاهر گردت ؟

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح سلطان اویس

 

نقره ی خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن

ساقیا گلگون کمیتت را به میدان در افکن

خسرو چین می کند بر اشهب زرین ستام

تا به شام اندر عقیب لشکر شتاختن

هست گلگون باده را کامی که بوسد لعل تو

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۱

 

سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن

تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن

دیده تا میم دهان و نون ابروی تو دید

نقش آن بستم به دل چون بود هر دو نقش من

دلیران را از برون پیرهن باشد خیال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

خون دل آمد شرابم نقل: دشنام رقیب

گر دل باران خود دارد بر آتش همچنین

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode