سوخت جانم تا ز پا افتاد زلفت بر ذقن
تشنه را جان سوزد آری چون به چاه افتد رسن
دیده تا میم دهان و نون ابروی تو دید
نقش آن بستم به دل چون بود هر دو نقش من
دلیران را از برون پیرهن باشد خیال
زآن میان او را خیالی در درون پیرهن
میکند سرو از تولی پیش آن گلپا دراز
ای صبا چندانکه پایش بشکنی بروی بزن
گر در آرد سر به مهر آن زلف بر رخسار نه
چون مسلمان شد بگر زنار بر آتش فکن
ما قیریم و گدا دانم ندارد گوش ما
چون به زر او را تعلقهاست چون در عدن
نیستی و تنگدستی ه باشدت دایم کمال
چون نداری دل که داری دست از آن شیرین دهن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوعات عشق و اشتیاق میپردازد. شاعر از زلف معشوق خود به عنوان عامل سوختن جانش یاد میکند و به تنگدستی و تشنگی دل خود اشاره میکند. او به تصویر کشیدن احساساتش نسبت به محبوب و زجر ناشی از دوری و جدایی میپردازد. در محتوای شعر، تصاویری از دلیران و خیالات درونی نیز دیده میشود، و شاعر به نوعی ایستادگی و استقامت در برابر مشکلات اشاره دارد. در نهایت، حسرت بر نداشتن محبوب و ناتوانی در دستیابی به او به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: دل من برای زلفی که بر چانهام افتاده، میسوزد. واقعاً مانند این است که وقتی طناب به چاه بیفتد، جانم هم به آتش میافتد.
هوش مصنوعی: چشمم که شکل دهان و ابروی تو را دید، تصویر آن را در دل رسم کردم، چون هر دو تصویر به من مرتبط است.
هوش مصنوعی: دلیران در ظاهر ترس و نگرانی ندارند و چهرهای آرام و مطمئن از خود نشان میدهند، اما در درون خود ممکن است احساسات و افکار دیگری داشته باشند که نشاندهندهی نگرانی یا تردید آنهاست.
هوش مصنوعی: نسیم، سرو را به خاطر گل زیبا و معشوقهاش به جلو میبرد، اما ای نسیم، اگر پایش بشکند، به او بگو که با قدرت برود و برود.
هوش مصنوعی: اگر آن زلف سیاه بر چهرهاش حرمت و زیبایی بیاورد، پس چگونه میتوان او را مسلمان نامید، در حالی که در حقیقت به بند و زنجیری گرفتار است.
هوش مصنوعی: ما مانند قیر هستیم و نمیتوانیم چیزی بشنویم، چون دلباختگی ما به طلا و ثروت اوست، همانند کسانی که در بهشت عدن زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: وجود نداشتن و فقر باعث میشود که انسان همیشه در رنج باشد. وقتی دل خوشی و عشق را از دست میدهی، دیگر هیچ چیز دیگری با ارزش نمینماید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.