شاعری سحر آفرینم، ساحری معجز نما
خازن گنج ممالک، مالک ملک سخن
در دریای کاندرو ز اهل کرم دیار نیست
ناگهان افتاده و درماندهام پا بست تن
یک به یک را کرده غارت بی سر و پایان شهر
تا به دستار سر و ایزار پای و پیرهن
هر یکی زینها به نوعی زحمت ما میدهند
تا به کی باشد تحمل خیر سعدالدین حسن
منعمان شهر را گو طاقت من طاق شد
هان ببخشایید هم بر ما و هم بر خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف خود به عنوان شاعری سحرآور و معجزهگر میپردازد که مالک کلمات است. او از وضعیت درماندگی و گرفتاری خود صحبت میکند و به مشکلاتی که در زندگی با آن مواجه است اشاره میکند. شاعر به غارت احساسات و روحیاتش در میان مشکلات و فشارهایی که بر اوست، اعتراف میکند و از تحمل این وضعیت ناامیدانه ابراز خستگی میکند. در نهایت، از مردم و خود خواهان بخشش میشود.
هوش مصنوعی: من شاعری هستم که قادر به خلق زیبایی هستم و مانند جادوگران، کارهایی خارقالعاده انجام میدهم. من همچون گنجینهدار سرزمینها، صاحب فرمانروایی کلام و هنر سخن هستم.
هوش مصنوعی: در دریای وجودم، که پر از سخاوت و مهربانی است، ناگهان گرفتار و درمانده شدهام و احساس میکنم که در قید و بند جسم خود گیر کردهام.
هوش مصنوعی: شهر را یکی پس از دیگری غارت کردهاند بدون هیچ نظمی، تا جایی که همه چیز از سر تا پا و حتی لباسها نیز به یغما رفته است.
هوش مصنوعی: هر یک از این مشکلات و دردسرها به نوعی به ما زحمت میدهد و نمیدانم تا کی میتوانم در برابر این سختیها مقاومت کنم.
هوش مصنوعی: از مسئولان شهر میخواهم که طاقت من به سر آمده است. پس لطفاً بر ما و بر خودتان رحم کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.