گنجور

 
خواجوی کرمانی

خطّ زنگاری نگر از سبزه برگرد سمن

کاسه ی یاقوت بین از لاله در صحن چمن

یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار

چشم روشن می شود نرگس ببوی پیرهن

نو عروس باغ را مشّاطه ی باغ صبا

هر نفس میافکند در سنبل مشکین شکن

طاس زرّین می نهد نرگس چمن را بر طبق

خط ریحان می کشد سنبل بر اوراق سمن

سرو را بین بر سماع بلبلان صبح خیز

همچو سرمستان ببستان پای کوب و دست زن

زرد شد خیری و مؤبد باد صبح و ویس گل

باغ شد کوراب و رامین بلبل و گل نسترن

گوئیا نرگس بشاهد بازی آمد سوی باغ

زانک دایم سیم دارد بر کف و زر در دهن

ایکه گفتی جز بدن سرو روان را هیچ نیست

آب را در سایه ی او بین روانی بی بدن

غنچه گوئی شاهد گلروی سوسن بوی ماست

کز لطافت در دهان او نمی گنجد سخن

نوبت نوروز چون در باغ پیروزی زدند

نوبت نوروز سلطانی به پیروزی بزن

مرغ گویا گشت مطرب گفته ی خواجو بگوی

باد شبگیری بر آمد باده در ساغر افکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode