گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح ابوالحسن علی لشکری در عید اضحی

 

ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند

تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح امیر ابوالحسن علی لشکری

 

مرغ دستان ساز بر گلبن همی دستان زند

یار دستان باز با عاشق همی دستان کند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح امیر ابوالحسن علی لشکری

 

دلبری کز ارغوان بر غالیه خرمن زند

لعبتی کز غالیه بر ارغوان چوگان کند

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مدح امیر ابوالحسن علی لشکری

 

دشمنانش مر کجا باشند در زندان بوند

زانکه دائم او جهان بر دشمنان زندان کند

قطران تبریزی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح رکن الدین عقاج خان

 

ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند

نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند

گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش

وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند

یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مدح رکن الدین

 

آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند

وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

سبزه ها چون نقش دیبا دلبر و زیبا شدند

ابر دیباباف شد تا سبزه ها دیبا شدند

قطره باران به اشک دلبران ماننده شد

راغها چون روی دلداران از آن زیبا شدند

عاشقان را عاشقی گر واله و شیدا کند

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند

گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند

ادیب صابر
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - و قال ایضا یمدحه

 

آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند

و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند

کمال‌الدین اسماعیل
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

گر همه عالم به بد گفتن زبان در من کشند

من چه غم دارم اگر با من خوش‌اند ار ناخوش‌اند

خودپرستان می‌رمند از ما که ما مَی می‌خوریم

ز آدمیّت‌شان نصیبی نیست یا مستوحش‌اند

این همه شوریدگی و مستی و دیوانگی

[...]

حکیم نزاری قهستانی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۹

 

سبزه ای سبز است و آب روشن و سرو بلند

باده صافی به جام آبگون باید فگند

جای بلبل هست بر سرو بلند و زین قبیل

هست جای آنکه بلبل می پرد زینسان بلند

نرگس اندر عین مستی سوی گل چشمک زن است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

چون تو چشم مرحمت بر حال ما خواهی فکند

بیش از این جور و جفا از تو نمی دارم پسند

ور مرا از آتش هجران بخواهی سوختن

خاک راهت گشته ام بیداد و خواری تا به چند

ای بت نامهربان حدی بود هر چیز را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

شد به نقش هستی خود بند شیخ خودپسند

ماند محروم از تماشای جمال نقشبند

کور شو گو دیده خودبین که بهر آن جمال

چرخ مجمر آفتاب اخگر بود انجم سپند

کی کند باور که نوشیده ست خضر آب حیات

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

گر چه اندازد به شاخ سدره امیدم کمند

دست کوتاهم ز تار زلف آن سرو بلند

تا چرا آن لب به حلوایی شکر آلوده شد

سربه سنگ از کله خشکی می زند هر لحظه قند

گوهر آمد لعل آن لب کان آن جانهای ما

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

باغبان می خواست برد شاخی از سرو بلند

دید کو ماند به قدت اره در نرمی فکند

تا لبت را دیده ام هرگز نرفته ست از دلم

نی بدین چسبندگی شهد است نی جلاب قند

می نگویم چون سپند و آتش است آن خال و رخ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - یک قصیده

 

ماتم او رخنه در سور سمرقند اوفکند

گویی امروز از بخارا رفت شاه نقشبند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - یک قصیده

 

اهل ترمذ هر حصاری کز صبوری داشتند

موج زد این سیل اندوه آن حصار از بیخ کند

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مسدس - غزل حضرت مخدوم [جامی] است که بحکم عالی مسدس کرده شده است

 

دی شدم افغان کنان تا کوی آن سرو بلند

تا جمالش بنگرم هر گه برون راند سمند

منتظر می بود تا امروز جان مستمند

چون برون آمد بروی خویشتن برقع فکند

امیرعلیشیر نوایی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

حسن رخسار تو چون میل نقابی میکند

جان چو زلف بیقرارت اضطرابی میکند

عاشق دیوانه چون خواهد که بیند روی یار

زلف او آشفته گشت و پیچ و تابی میکند

گرنه شوریده ای دل این پریشانیت چیست

[...]

اسیری لاهیجی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

دوستان چون برگهاى غنچه از یک خلوتند

تا جدا گردند از دیگر پریشان میشوند

شیخ بهایی
 
 
۱
۲
۳