گنجور

 
جامی

شد به نقش هستی خود بند شیخ خودپسند

ماند محروم از تماشای جمال نقشبند

کور شو گو دیده خودبین که بهر آن جمال

چرخ مجمر آفتاب اخگر بود انجم سپند

کی کند باور که نوشیده ست خضر آب حیات

مرده ای کز مشرب مردان نباشد بهره مند

اهل دل آیینه اند ای شکل نامطبوع خویش

دیده در آیینه طعن و لعن بر آیینه چند

آن که تف بر آینه افکند چون در آینه

دید روی زشت خود تف هم به روی خود فکند

پست همت را ز بالا واردی ناید فرو

گر شکافد سقف مسجد را به اوراد بلند

خواجه صفرایی ست زان رو تلخکام و خشک لب

مانده آب شور جویان بر لب دریای قند

شانه کاری را شمارد از محاسن شیخ شهر

جای آن دارد که گردد پیش رندان ریشخند

دست بگسل جامیا از رشته تسبیح زرق

زانکه نتوان صید مقصودی گرفتن زین کمند

 
 
 
قطران تبریزی

ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند

تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند

شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر

بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند

گر مرا بی‌بند خواهی بند بگشا از میان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سوزنی سمرقندی

ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند

نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند

گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش

وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند

یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند

وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند

ادیب صابر

عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند

گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند

کمال‌الدین اسماعیل

آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند

و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه