گنجور

 
جامی

گرچه اندازد به شاخ سدره امیدم کمند

دست کوتاهم ز تار زلف آن سرو بلند

تا چرا آن لب به حلوایی شکر آلوده شد

سربه سنگ از کله خشکی می زند هر لحظه قند

گوهر آمد لعل آن لب کان آن جانهای ما

بر چنان گوهر نشد فیروز هرکس کان نکند

تا فتادم دور ازان مه بر بساط شوق او

پای می کوبم خروشان همچو بر آتش سپند

ناصحا پندم مده کز باده بازآ زانکه کرد

بند بر گوشم صدای صوت مطرب راه پند

تا سگان کوی او روزی به من پهلو نهند

زیر دیوارش چو سایه خویش را خواهم فکند

عاشق آن گلرخی جامی چه گیری گل به دست

خرقه خونین بر انگشت درست خود مبند

 
 
 
قطران تبریزی

ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند

تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند

شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر

بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند

گر مرا بی‌بند خواهی بند بگشا از میان

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سوزنی سمرقندی

ای جهانداری که در عهد تو گرگ و گوسفند

نیست این آنرا زیان کار آن نه اینرا سودمند

گوسفند از گرگ ترسان بود در ایام پیش

وندر ایام تو ترسان گشت گرگ از گوسفند

یک جهان گرگان دندان تیز بودند ارچه کرد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه با عزمش نماید مرکب خورشید کند

وانکه با حلمش نماید توسن افلاک تند

ادیب صابر

عارضی داری که بر وی همچو من عاشق شوند

گر ز حسن او حکایت پیش حورالعین کنند

کمال‌الدین اسماعیل

آنکه با عزمش بماند مرکب خورشید کند

و آنکه با حلمش نباشد تو سن افلاک تند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه