گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟

شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت

چون نویسم کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت

باز سودایت چو بر طومار و بر دفتر گذشت

جانم آمد بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

بر دل من تا خیال آن پری پیکر، گذشت

کافرم گر در خیالم، صورتی دیگر گذشت

ای بسا، کز آتش سودای آن مشکین نفس

دود پیچاپیچ من زین آبگون چنبر گذشت

از هوا دل گشت لرزان، در برم چون برگ بید

[...]

سلمان ساوجی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت

شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت

آب چشمم راست طوف آستانت آرزو

هر چه خواهد می تواند کرد چون از سر گذشت

چون مسیحا می تواند پای بر گردون نهد

[...]

فضولی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۳

 

در دلم هرگاه زلف آن پری پیکر گذشت

از سر دریای چشمم موجه عنبر گذشت

بر سر مجنون اگر کردند مرغان آشیان

مرغ نتواند ز سوز دل مرا بر سر گذشت

از در دل می توان کام دو عالم یافتن

[...]

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

بی تو شب تا روز چون شمعم به چشم تر گذشت

اشک دامانم گرفت و آتشم از سر گذشت

بر سر راهش ندارم لذتی از انتظار

یار پنداری که امروز از ره دیگر گذشت

آنکه مشکل بود عمری حالم از نادیدنش

[...]

قدسی مشهدی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۲

 

زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت

رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت

عافیت خواهی مرو بیرون زحد اعتدال

می کشد گر آب حیوان است چون از سرگذشت

بی تکلف می توان تاج سر افلاک گفت

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۰

 

فرصت نظاره تا مژگان گشودن درگذشت

تیغ برقی بود هستی آمد و از سر گذشت

وحشتی زین‌بزم چون‌شمعم به خاطر درگذشت

چین دامن آنقدرها موج زد کز سرگذشت

بربنای ما فضولی خشت تمکینی نچید

[...]

بیدل دهلوی
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - هشدر به اروپا

 

در مسیل مسکنت خفتیم و چندی برگذشت

سر ز جا برداشتیم اکنون که آب از سرگذشت

موسم فرهنگ ویار و قوت بازو رسید

نوبت اورنگ و طوق و یاره و افسر گذشت

جز به بازوی توانا و دل دانا، دگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

در مَسیلِ مَسکَنَت خُفتیم و چندی برگذشت

سر ز جا برداشتیم اکنون که آب از سر گذشت

تیغ بر سر خورده فرهادا برآور سر ز خواب

کآفتاب از تیغ کوه بیستون اندر گذشت

اهرمن مُلکِ سلیمانِ پیمبر غصب کرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

در مسیل مسکنت بغنود و چندی برگذشت

سر ز جا برداشت آن‌ساعت که ‌آب از سرگذشت

قسمتی از روزش اندر حاجت کشور گذشت

باقی اوقات او در زین و در بستر گذشت

وز پی گردش یکی سوی اروپا برگذشت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode