سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳
ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو
وی کلاهِ فرقِ مردان پای تا به پایِ تو
چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو
عقل پیر احسنتگویِ حکمتِ برنای تو
چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲ - در مدح صدرالدین
تا جهان باشد جهان بادا بکام و رأی تو
ملک در فرمان کلک مملکت آرای تو
سرمه چشم بزرگان باد خاک پای تو
وز بزرگان هیچکس ننشیند اندر جای تو
باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۲
ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو
چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو
دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل
میدوانند جانب دریای تو دریای تو
جانهای عاشقان چون سیلها غلطان شده
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت مینیاید چهره زیبای تو
چون تو حاضر میشوی من غایب از خود میشوم
بس که حیران میبماندم وهم در سیمای تو
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو
دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی
تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵
سنبل است آن بناگوش سمنسیمای تو
یا کمند عنبرین یا زلفِ سوسنسای تو
چون تو سرو راستی را چشم کس هرگز ندید
هم تو باشی آنکه کژبین بیندش همتای تو
چشم آن دارم ز بخت خود که روزی بیحجاب
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧١۶
آصف ایام تاج ملک و دین عبدالکریم
ای برونق کار دین از رای ملک آرای تو
عقل باور دارد ار جان مصور خوانمت
زانکه همچون جان همه لطف است سر تا پای تو
در ازل خیاط صنع لایزالی دوختست
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱
ای سر سودای من رفته در سودای تو
باد سر تا پای من برخی ز سر تا پای تو
گر سر من رفت در سودای عشقت گو: برو
بر سرم پاینده بادا سایه بالای تو
جای سروت در میان جویبار چشم ماست
[...]
ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۵
ای بلای عاشقان بالای سروآسای تو
کار ما بالا گرفته از قد و بالای تو
جان ز دل بردی و جز چهره ندارم وجه زر
با وجود مفلسی من چون کنم سودای تو
خاک پایت،کوری دشمن، به چشمم توتیاست
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۱
گرچه شد از سرنوشت من نگارین پای تو
زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو
من چسان دل را عنانداری کنم جایی که هست
کوه طور از وحشیان دامن صحرای تو
گرچه نتوان یافت میدانم به جست و جو ترا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۲
از کدامین باغ سوزد عاشق شیدای تو؟
پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو
سروها چون سبزه خوابیده می آید به چشم
در گلستانی که گردد جلوه گر بالای تو
طوطیان را همچو مغز پسته گیرد در شکر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۳
ای بهار آفرینش گرده سیمای تو
رشته جانها خس و خاشاک از دریای تو
جوی خون از دیده خورشید می سازد روان
چهره خاک از فروغ لاله حمرای تو
خاک تا گردن میان آب پنهان گشته است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۷۴
ای قیامت پیش خیز قامت رعنای تو
فتنه آخر زمان ته جرعه صهبای تو
نیست خالی یک سر موی تو از سودای تو
پیش یکدیگر نظربازند سر تا پای تو
در ته خاکستر قمری نهان گردیده اند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۹
ای قیامت نخل بند قامت رعنای تو
نخل رعنایی به بارآورده بالای تو
حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
بوسه من کارها دارد به خاک پای تو
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹۳
بس که سرزد شکوه رزق از لب گویای تو
شد دل گندم دو نیم از بدگمانی های تو
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۸۰
ای قیامت نخل بند قامت رعنای تو
نخل رعنایی به بارآورده بالای تو
حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟
بوسه من کارها دارد به خاک پای تو
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
آرم ای مولای من یک قطره از دریای تو
گفته گویا حافظ این ابیات در سودای تو
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
آرم ای مولای من یک قطره از دریای تو
گفته گویا حافظ این ابیات در سودای تو
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۶
خان و مان بر باد دادم بر سر سودای تو
توتیا کردم به چشم خویش خاک پای تو
گوش نه یک یک بیان سازم من از غمهای تو
روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو