سنبل است آن بنا گوش سمن سیمای تو
یا کمند عنبرین یا زلف سوسن سای تو
چون تو سرو راستی را چشم کس هرگز ندید
هم تو باشی آنکه کژ بین بیندش همتای تو
چشم آن دارم ز بخت خود که روزی بیحجاب
گر بود رای تو بینم روی شهر آرای تو
در جهان گر لاف آزادی زند سرو سهی
زیبدش چون هست کمتر بنده بالای تو
با چنان قدی که ماند راست با سیمین الف
چون الف زیبد میان جان شیرین جای تو
گر کنم سر در سر سودای وصلت باک نیست
زنده آنرا دان که باشد کشته غوغای تو
خورده ئی خون دلم ور نیست باور از منت
شاهد حالست اینک سرخی لبهای تو
سر فرازم بر فلک گر باز بینم خویش را
سرمه چشم جهان بین کرده خاک پای تو
گفتمش جانرا ببوسی با تو سودا میکنم
گفت کای ابن یمین تا چند ازین سودای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای تماشاگاه جانها صورت زیبای تو
وی کلاه فرق مردان پای تابهٔ پای تو
چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو
عقل پیر احسنت گوی حکمت برنای تو
چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ
[...]
تا جهان باشد جهان بادا بکام و رأی تو
ملک در فرمان کلک مملکت آرای تو
سرمه چشم بزرگان باد خاک پای تو
وز بزرگان هیچکس ننشیند اندر جای تو
باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو
[...]
ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو
چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو
دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل
میدوانند جانب دریای تو دریای تو
جانهای عاشقان چون سیلها غلطان شده
[...]
راستی گویم به سروی ماند این بالای تو
در عبارت مینیاید چهره زیبای تو
چون تو حاضر میشوی من غایب از خود میشوم
بس که حیران میبماندم وهم در سیمای تو
کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا
[...]
چون منی را کی رسد روی جهانآرای تو
دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو
روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی
تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو
روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.