گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او

باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او

گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من

تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او

هر شبی‌ گویم‌ که مهمان آرمش برخوان‌ خویش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

هست چشم حاضران در شرق بر آثار او

هست گوش غایبان در غرب بر اخبار او

خواب امن از دولت بیدار او باشد که هست

عالم اندر خواب امن از دولت بیدار او

همچنان کز ابر نیسان تازه گردد بوستان

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶

 

گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او

چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او

یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم

این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او

غمزهٔ غماز او چون می‌رباید جان و دل

[...]

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲۹ - شراب خواهد

 

ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد

جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او

چون رخ شطرنج پیش خدمت آمد انوری

می‌دهش چندان که چون فرزین شود رفتار او

انوری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۸

 

یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او

یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او

سوخت جانم از سموم هجر کو آن دولتم

تا بیاسایم دمی در سایه دیوار او

ره چه پیمایم به کوی زهد چون خواهد زدن

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۸

 

بر نقش شیرین کوهکن گریید چشم زار او

باشد کزین خون جگر رنگی برآرد کار او

مردن بسی اسان بود هرچند کز حرمان بود

گر در مذاق جان بود شیرینی گفتار او

آنسرو ما چالاک شد عاشق کشی بی باک شد

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او

خنده ام آمد میان گریه بر گفتار او

او نه سرمست است من مدهوش محو حیرتم

هست او در کار من حیران و من در کار او

نیست دور از نسبتی گر هست حسن التفات

[...]

فضولی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۲ - دوازده بند در مرثیهٔ شاهنشاه مغفور شاه طهماسب صفوی انارالله برهانه

 

وه که با خود بردم آخر حسرت دیدار او

خار خار من به جا مانده از گل رخسار او

وه که روز مرگ از دوری مداوائی نکرد

تلخی کام مرا شیرینی گفتار او

من که پرگار جهان از بهر او می‌داشتم

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۴۷

 

دیده روشن می شود از خط عنبر یار او

می برد زنگ از دل آیینه ها زنگار او

جامه فانوس گردد پرده شرم و حیا

برفروزد از شراب لعل چون رخسار او

کوه تمکینش زبان بند فغان ها گشته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۴۸

 

بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او

جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او

پاک می سازد ز دین و دل بساط خاک را

بر زمین دامن کشد چون سرو خوش رفتار او

دیده خورشید عالمتاب با آن خیرگی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۰۵

 

برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او

آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او

طره دستار او همسایه بال هماست

پادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۶۷۶

 

برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او

آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او

طره دستار او همسایه بال هماست

پادشاهی کرد گل بر گوشه دستار او

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

می‌شود هر دم پریشان زلف بر رخسار او

کز پریشان خاطری یادش دهد هر تار او

از بیابان محبت سرسری مگذر چو باد

کز گریبان گل دمد، دامن چو گیرد خار او

بر سر کویش مسیحا تن به بیماری دهد

[...]

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۷۹ - حمامی

 

شوخ حمامی که از جان هستم آتش کار او

آب گشتم سوختم از گرمی بازار او

سیدای نسفی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶

 

بی خبر باشد شهنشه گوئی از کردار او

ورنه در دنیا نبودی تاکنون آثار او

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode