گنجور

 
صائب تبریزی

بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او

جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او

پاک می سازد ز دین و دل بساط خاک را

بر زمین دامن کشد چون سرو خوش رفتار او

دیده خورشید عالمتاب با آن خیرگی

چشم قربانی شود از حیرت دیدار او

جای گل در دیده بلبل نمی گیرد گلاب

تشنه برگردد ز کوثر تشنه دیدار او

می خورد چون آب خون خلق را در خواب ناز

تشنه خون است از بس نرگس خونخوار او

برنمی دارد سر از بالین حیرت تا به حشر

هر که را افتد نظر بر نرگس بیمار او

هر نظربازی ز رویش نسخه ای دارد جدا

بس که می گردد به رنگی هر زمان رخسار او

گوهر از گرد یتیمی خاک بر سر می‌کند

در دل دریا ز رشک لعل گوهربار او

گرچه از مستی سخن بی پرده گوید، می‌شود

نامه سربسته از شیرینی گفتار او

آب می گردد به چشم صورت دیوارها

تا چه با چشم نظربازان کند رخسار او

تا چه باشد حسن گل صائب که از زیبندگی

ریشه در دل می دواند همچو مژگان خار او

 
 
 
امیر معزی

بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او

باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او

گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من

تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او

هر شبی‌ گویم‌ که مهمان آرمش برخوان‌ خویش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او

چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او

یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم

این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او

غمزهٔ غماز او چون می‌رباید جان و دل

[...]

انوری

ای رخ و فرزین نهاده چرخ را در حل و عقد

جز تو کس را اطلاعی نیست بر اسرار او

چون رخ شطرنج پیش خدمت آمد انوری

می‌دهش چندان که چون فرزین شود رفتار او

جامی

یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او

یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او

سوخت جانم از سموم هجر کو آن دولتم

تا بیاسایم دمی در سایه دیوار او

ره چه پیمایم به کوی زهد چون خواهد زدن

[...]

اهلی شیرازی

بر نقش شیرین کوهکن گریید چشم زار او

باشد کزین خون جگر رنگی برآرد کار او

مردن بسی اسان بود هرچند کز حرمان بود

گر در مذاق جان بود شیرینی گفتار او

آنسرو ما چالاک شد عاشق کشی بی باک شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه