گنجور

 
جامی

یارب از جانم ببر مهر مه رخسار او

یا به هر یک چند روزی کن مرا دیدار او

سوخت جانم از سموم هجر کو آن دولتم

تا بیاسایم دمی در سایه دیوار او

ره چه پیمایم به کوی زهد چون خواهد زدن

بار دیگر راه من لطف قد و رفتار او

شد سرم در ره شکاف از زخم نعل توسنش

مرهم آن چیست سم مرکب رهوار او

عاشق مهجور را بر رخ روان آن اشک نیست

می رود خونابه ای از سینه افگار او

کوهکن را صوت جان افزای مطرب گو مباش

کارغنون ساز است کوه از ناله های زار او

کار جامی در هم از انکار اهل درد شد

ناصحا بر خویش رحمی کن مکن انکار او