سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۳۱ - اندر شکر و شکایت
اولیای ورا امین گردد
درخور مدح و آفرین گردد
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۷۴ - فی الشّوق
هر دمش نقش کفر دین گردد
هر نفس آسمان زمین گردد
عطار » اسرارنامه » بخش چهارم » بخش ۱ - المقالة الرابعه
چو علمت از عبادت بین گردد
دلت آیینه کونین گردد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۳۱
از صدق دل مرده جهان بین گردد
مر صادق را کار به آیین گردد
صدق اریابی به هر بهاییش بخر
کان سرّ است که کفر از او دین گردد
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
دلی که با غم عشق تو همنشین گردد
نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو
به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
چو سایه هر که به دنبال تو رود ناچار
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۸ - در بیان آنکه سیر و سفر آدمی باید که در خود باشد؛ از حال به حال گردد و اگر جاهل است عالم گردد و اگر غمگین است شادمان گردد و اگر منقبض است منبسط گردد. همچون سنگ لعل راه رود معنوی بیحرکتِ قدم و در تقریر این حدیث مصطفی علیه السلام که «من استوی یوماه فهو مغبون»
چون جماد از فنا چنین گردد
شود او نور و راهبین گردد
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱
چو نقش چشم توام در دل حزین گردد
مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد
ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد
که با تو مردمک دیده همنشین گردد
شده ست خاک به کویت هزار عاشق بیش
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲
نمی خواهم که با من هیچ یاری همنشین گردد
که می ترسم دلش ز اندوه من اندوهگین گردد
چو اندوه دل محزون من تسکین نمی یابد
چه حاصل زانکه چون من دیگری را دل حزین گردد
سواد دیده را مردم تو بودی کی بود یارب
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
تبسمش به لب از شرم خشم و کین گردد
کرشمه اش گره از ناز بر جبین گردد
کند به دیده شکرریز اشک تلخم را
به خندهای که ازو زهر انگبین گردد
ازو به قیمت آسایش ابد بخرم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷۲
گر چنین خون دل ازان طره مشکین گردد
شانه را دست در آن زلف نگارین گردد
مانع شوخی آن چشم نشد پرده خواب
برق در ابر محال است بتمکین گردد
می بری دلبری ای شوخ زحد، می ترسم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷۳
گر چنین خون دل ازان طره مشکین گردد
شانه را دست در آن زلف نگارین گردد
کار عشاق کند صورتی آخر پیدا
تیشه کوهکن آیینه شیرین گردد
حسن بی شرم کند اهل هوس را گستاخ
[...]
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
سردار پی زاهد خودبین گردد
واندر طلب ملت و آئین گردد
عذرش بگذارید و ملامت نکنید
کز جبر بود که مرد بیدین گردد