گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

به شادی روز و شب با هم نشینند

ولیکن کام دل از هم نبینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

نخواهم کت بدین زاری ببینند

چنین با تو به خاک اندر نشینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

خردمندان که ایشان را ببینند

یکایک را ز ویرو برگزینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ

 

گزیدم آنکه نادانان گزینند

نشستم همچنان کایشان نشینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۱ - نامه اول در صفت آرزومندى و درد جدایى

 

اگرچه گرد بالینم نشینند

چنانم از نزاری کم نبینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

غریبانی که خاکم را ببینند

زمانی بر سر گورم نشینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۸ - آگاه شدن موبد از گنج بردن رامین با ویس

 

سپاه من همه با من به کینند

به شاهی پاک رامین را گزینند

فخرالدین اسعد گرگانی
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۷

 

خوشا آنانکه هر شامان ته وینند

سخن با ته گرند با ته نشینند

مو که پایم نبی کایم ته وینم

بشم آنان بوینم که ته وینند

باباطاهر
 

باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۸

 

خوشا آنان که با ته همنشینند

همیشه با دل خرم نشینند

همین بی رسم عشق و عشقبازی

که گستاخانه آیند و ته بینند

باباطاهر
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۸ - دیدن شیرین و سخن گفتن با او

 

کریمانی که با مهمان نشینند

به مهمان بهترک زین باز بینند

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۰۷ - تمثیل موبد چهارم

 

مگر پیغمبران کایشان امینند

به نامحرم نگویند آنچه بینند

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۹ - اندرز و ختم کتاب

 

خدایا حرف‌گیر‌ان در کمینند

حصاری ده که حرفم را نبینند

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۳۹

 

آنها که درین درد مرا میبینند

در درد و دریغای منِ مسکینند

چون یک سر موی از تو خبر نیست رواست

گر هر موئی به ماتمی بنشینند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۹۱

 

شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند

بر من دگری به راستی بگزینند

چون گردن راستان بمی باید زد

بیچاره کژان! چو راستان این بینند

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در معراج حضرت رسالت علیه الصلوة والسلام

 

ستاده انبیا و مرسلینند

که تا امشب جمالت را به بینند

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام

 

ولی هر یک یکی را برگزینند

بیک خوان دو برادر در نشینند

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴