گنجور

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۲ - و الشمس و ضحاها و القمر اذا تلاها

 

چون منی را چنین حزین داری

با غم و غصه همنشین داری

سنایی
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۵ - دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان

 

عمر بادت که داد و دین داری

آن دهادت خدا که این داری

نظامی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴۹

 

می به جام ار چه زخون من مسکین داری

نوش بادت که شکرخنده شیرین داری

دو حیات است ز یک خنده تو عاشق را

زانکه در حقه یک خنده دو پروین داری

زان لب ساده گرم بوسه ببخشی، کم ازآنک

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸۸

 

سمن داری به زیر سبزه یا خود یاسمین داری

رخی داری به از هر دو، هم آن داری، هم این داری

ز غمزه می کشی، ناوک ندانم بر که خواهی زد؟

جنیبت تند می رانی، ندانم با که کین داری؟

از آن زلف و دهان خوش سلیمانی بکن دعوی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۸

 

چشم شوخ و دل سنگین بر سیمین داری

خال مشکین رخ رنگین لب شیرین داری

تو چه دانی ز من و حال من ای شمع چگل

که چو من عاشق دل سوخته چندین داری

بی نیازی و نیازت بمن بیدله نیست

[...]

کمال خجندی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۷

 

قد رعنا رخ زیبا لب شیرین داری

قصد غارتگری عقل و دل و دین داری

حسن صورت نشود جمع بلطف سیرت

نازنینا تو هم آن داری و هم این داری

جان من خسته بدان غمزه فتان کردی

[...]

حسین خوارزمی
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۵۶

 

اگر والا نشان دارد بحسن ای جامه اطلس

علم برکش که این حجت تو خود در آستین داری

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۸

 

اگر چه در لب جانبخش انگبین داری

ز ناوک مژه صد نیش در کمین داری

به خاک پات که نتوان در آب حیوان یافت

لطافتی که تو در لعل آتشین داری

به هشت گلشن جنت نمی دهم یک شاخ

[...]

جامی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

ای آنکه بنفشه زیب نسرین داری

صد رخنه ز غمزه در دل و دین داری

ظلم است که اشک بوالهوس پاک کند

دستی که ز خون ما نگارین داری

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۲۸

 

این زمان چشم تیزبین داری

پرتو صبح راستین داری

حزین لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲

 

صبا تو نفخه عنبر در آستین داری

مگر عبور بر آن زلف عنبرین داری

گرفته ای تو زتاتار طره اش تاری

که تبت ختن چین در آستین داری

بهر سپهر یکی کوکب درخشان هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

این چه دامی است که از سنبل مشکین داری

که به هر حلقهٔ آن صد دل مسکین داری

همه را نیش محبت زده‌ای بر دل ریش

این چه نوشی است که در چشمهٔ نوشین داری

خون بها از تو همین بس که ز خون دل من

[...]

فروغی بسطامی