گنجور

 
حزین لاهیجی

غفلت از خویش داشت بی خبرت

ما کشیدیم پرده از نظرت

این زمان چشم تیزبین داری

پرتو صبح راستین داری

هرچه در پرده داشتی پنهان

جان کتاب الله است، ناطق از آن

نقش بربسته ایم کار تو را

کرده در دامنت ثمار تو را

نسخه کردیمت آشکار و ضمیر

نه صغیری برون از آن، نه کبیر

هرچه خودکشتهای به بار آید

خرمن کشت درکنار آید

متبدل نگشته کشته کس

جو ز جو روید و عدس ز عدس

خارخاری به باغ گل ندهد

شاخ گل هم، ز حدّ خود نجهد

انقلاب حقایق است محال

خودکتابی و می گشایی فال

صد ره ار فال برزنی کم و بیش

خود به فال خود آیی ای درویش

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]