گنجور

 
حزین لاهیجی

غفلت از خویش داشت بی خبرت

ما کشیدیم پرده از نظرت

این زمان چشم تیزبین داری

پرتو صبح راستین داری

هرچه در پرده داشتی پنهان

جان کتاب الله است، ناطق از آن

نقش بربسته ایم کار تو را

کرده در دامنت ثمار تو را

نسخه کردیمت آشکار و ضمیر

نه صغیری برون از آن، نه کبیر

هرچه خودکشتهای به بار آید

خرمن کشت درکنار آید

متبدل نگشته کشته کس

جو ز جو روید و عدس ز عدس

خارخاری به باغ گل ندهد

شاخ گل هم، ز حدّ خود نجهد

انقلاب حقایق است محال

خودکتابی و می گشایی فال

صد ره ار فال برزنی کم و بیش

خود به فال خود آیی ای درویش