فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱
سزد گر گمانی برد بر سه چیز
کزین سه گذشتی چه چیزست نیز
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود
چو او مرز گیرد به شمشیر تیز
بر انگیزد اندر جهان رستخیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۳
به جایی شوم کم نیابند نیز
به لهراسپ مانم همه مرز و چیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۱
هم از تخمهٔ قیصرانست نیز
همش فر و نام و همش گنج و چیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۴ - سخن دقیقی
پذیرفت گشتاسپ گفتا که نیز
نفرمایمش دادن این باژ چیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی
به خاقان نهد روی پر خشم و تیز
تو گویی ندیدست هرگز گریز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۳ - سخن دقیقی
دریغ آن سوار گرانمایه نیز
که افگنده شد رایگان بر نه چیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۵ - سخن دقیقی
نگر تا نترسید از مرگ و چیز
که کس بیزمانه نمردست نیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۰ - سخن دقیقی
همه خستگان را ببردند نیز
نماندند از خواسته نیز چیز
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۰ - سخن دقیقی
سران را همه شهرها داد نیز
سکی را نماند ایچ ناداده چیز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۰
تو بر راه من بر ستیزه مریز
که من خود یکی مایهام در ستیز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۳
همان گر نیاید نخوانمش نیز
گر از ما یکی را برآید قفیز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۵
ورا برکشیدند و دادند چیز
فراوان برین سال بگذشت نیز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۰
دلت خیره بینم همی پر ستیز
کنون هرچ گفتم همه ریزریز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۱
سپاه ورا خلعت آرای نیز
ازو باز خر خویشتن را به چیز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۴
چنین گفت پس با پشوتن که خیز
برین کشتگان آب چندین مریز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۲۸
زمانه بیازید چنگال تیز
نبد زو مرا روزگار گریز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۰
به آهنگران گفت سوهان تیز
بیارید کامد کنون رستخیز
فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۳۰
چنین گفت پس با پشوتن که خیز
برین آتش تیزبر آب ریز