بجای سر تو ندارم به چیز

گرین چیزها ارجمندست نیز

یکی نامه بنوشت گردوی نیز

بگفت اندرو پند و بسیار چیز

بیارانش بر خلعت افگند نیز

درم داد و دینار و هرگونه چیز

هم از راه یزدان بگردد به نیز

ازین بیشتر چون سراییم چیز

ز قیصر پذیرد مگر باژ و چیز

که با باژ و چیز آفرینست نیز

پسندیدم آن هدیه های تو نیز

کجا رنج بردی ز هر گونه چیز

جهاندار شاه آفریدون سه چیز

بران پادشاهی برافزود نیز

چو ایرج بشد زو بماند این سه چیز

همان شاد بد زو منوچهر نیز

همی‌برفزودی برو چند چیز

ز زر و ز سیم و ز عاج و ز شیز

به ارزانیان جامه‌ها داد نیز

ز دیبا و دینار و هرگونه چیز

شهنشاه را چون پرآمد قفیز

دل زاد فرخ تبه گشت نیز

سپه داد و دختر تو را داد نیز

همان گنج و با گنج بسیار چیز

ز من هر دو پدرود باشید نیز

سخن جز شنیده مگویید چیز

سخن خوب رانیم یک ماه نیز

ز راه درشتی نگوییم چیز

که شیروی را زهر دادند نیز

جهان را ز شاهان پرآمد قفیز

بدان تا خریم و فروشیم چیز

ازین پس فزونی نجوییم نیز

بکوشید و بخشنده باشید نیز

ز خوردن به فردا ممانید چیز

بر آهیخت رستم یکی تیغ تیز

بدان تا نماید به دو رستخیز

بسی تشنه بر زین بمردند نیز

پر آمد ز شاهان جهان را قفیز

کنارنگِ مروست ماهوی نیز

ابا لشکر و پیل و هر گونه چیز