مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۷ - گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس صدق او و ایثار کردن مخزن بعد از آن گستاخی و استعصام شیخ و قبول ناکردن و گفتن کی من بیاشارت نیارم تصرفی کردن
رو برو آورده هر دو در نفیر
گشته گریان هم امیر و هم فقیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۹ - دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و دانستن قدر وام وامداران بی گفتن کی نشان آن باشد کی اخرج به صفاتی الی خلقی
حاجت خود گر نگفتی آن فقیر
او بدادی و بدانستی ضمیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۱ - غالب شدن مکر روبه بر استعصام خر
گشته بود آن خر مجاعت را اسیر
گفت اگر مکرست یک ره مرده گیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۴ - حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق
شیخ آگه بود و واقف از ضمیر
گفت او را چند باشی در زحیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۴ - حکایت مریدی کی شیخ از حرص و ضمیر او واقف شد او را نصیحت کرد به زبان و در ضمن نصیحت قوت توکل بخشیدش به امر حق
تو برفتی ماند نان برخیز گیر
ای بکشته خویش را اندر زحیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۶ - صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر از کوشش، رفت به چشمه تا آب خورد تا باز آمدنِ شیر جگربند و دل و گرده را روباه خورده بود کی لطیفترست، شیر طلب کرد دل و جگر نیافت از روبه پرسید کی کو دل و جگر؟ روبه گفت اگر او را دل و جگر بودی آنچنان سیاستی دیده بود آن روز و به هزار حیله جان برده؛ کی برِ تو باز آمدی؟ لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
برد خر را روبهک تا پیش شیر
پارهپاره کردش آن شیر دلیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۸ - دعوت کردن مسلمان مغ را
خواستی مسجد بود آن جای خیر
دیگری آمد مر آن را ساخت دیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۱ - درک وجدانی چون اختیار و اضطرار و خشم و اصطبار و سیری و ناهار به جای حس است کی زرد از سرخ بداند و فرق کند و خرد از بزرگ و طلخ از شیرین و مشک از سرگین و درشت از نرم به حس مس و گرم از سرد و سوزان از شیر گرم و تر از خشک و مس دیوار از مس درخت پس منکر وجدانی منکر حس باشد و زیاده که وجدانی از حس ظاهرترست زیرا حس را توان بستن و منع کردن از احساس و بستن راه و مدخل وجدانیات را ممکن نیست و العاقل تکفیه الاشارة
آنک دزدد مال تو گویی بگیر
دست و پایش را ببر سازش اسیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۴ - معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست او و رضا رضای او جویید از خشم دیگران و رد دیگران دلتنگ مباشید آن کان اگر چه لفظ ماضیست لیکن در فعل خدا ماضی و مستقبل نباشد کی لیس عند الله صباح و لا مساء
گر بگویند آنچ میخواهد وزیر
خواست آن اوست اندر دار و گیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۵ - و همچنین قد جف القلم یعنی جف القلم و کتب لا یستوی الطاعة والمعصیة لا یستوی الامانة و السرقة جف القلم ان لا یستوی الشکر و الکفران جف القلم ان الله لا یضیع اجر المحسنین
پیش شاهی که سمیعست و بصیر
گفت غمازان نباشد جایگیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد
چون بدیدش گفت این هدیه پذیر
که مرا گشتی مجیر و دستگیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه داد
او یکی جان دارد از نور منیر
او یکی تن دارد از خاک حقیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را
دست دیگر باختن فرمود میر
او چنان لرزان که عور از زمهریر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را
چون محله پر شد از هیهای میر
وز لگد بر در زدن وز دار و گیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهماننوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه
خانه میروبد به تندی او ز غیر
تا در آید شادی نو ز اصل خیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهماننوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه
تو مگو فرعیست او را اصل گیر
تا بوی پیوسته بر مقصود چیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۸ - نواختن سلطان ایاز را
روسپی باشد که از جولان کیر
عقل او موشی شود شهوت چو شیر
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۰ - وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دستبوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده همچون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان میدانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون
دیر ماند آن صوفی آنجا با اسیر
قوم گفتا دیر ماند آنجا فقیر