حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۳
وفا نکردی و پیوندِ عهد ببردی
به دشمنی من از دوستی بگردیدی
عفا الله آن که به کینش هلاک خواهی کرد
گر این که با منِ مسکین به مهر ورزیدی
هزار شب ز تو در خون نشستهام تا روز
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۴
دریغا مهر و پیوندت که بگسستی و ببریدی
نمیدانم که را بر من بدل کردی و بگزیدی
چو تن در دوستی دادم به کام دشمنم کردی
چو کلّی با تو پیوستم ز من یکباره ببریدی
چه کردم با تو جز یاری کزان موجب قفا دادی
[...]
حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه
برکشیدی مرا و بگزیدی
ملک دادی و مال بخشیدی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن
به هر سوی که ابری سر کشیدی
چو ابراز دیده بارانش چکیدی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۱ - مناجات شیرین در شب فراق
بسی می کرد زینسان نا امیدی
که ناگه از افق بر زد سپیدی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۷ - در سبب نظم این جواهر، و سر رشتهٔ دقت را درو کشیدن، و در نظر جوهریان مبصر داشتن، و قیمت عدل خواستن
امید که گاه ناامیدی
بخشی، سیهٔ مرا سپیدی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۲ - خراب شدن مجنون به اول دور عشق، و از مستی، در پایهاء کو افتادن، و خبر یافتن پدر، وسوی آن بی خبر دویدن، و از آب دیده و باد سینه سلسله در پای مجنون کردن، و زنجیر کشانش پیش مادر آوردن
زین گونه که بهر من دویدی
آزرده شدی و رنج دیدی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۰ - عزیمت دوستان جانی سوی مجنون، و او را از دیو لاخ کوه، به افسون، در حلقهٔ مردمان در آوردن، و سایه گرفتن آواز درختان سایهدار، و چون باد سوی باغ دویدن، و آهنگ مرغان باغ کردن، و با بلبل گلبانگ زدن
آخر چه شدت که وارمیدی،
وز صحبت دوستان بریدی؟
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۲۸ - صفت برگ ریز، و دوادو باد خزان، و از آسیب صدمات حوادث، سر نهادن سرو لیلی در خاک، و بی بالش ماندن
زین غم که برای من کشیدی
آزرده شدی و رنج دیدی
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۲
زهی! زلف و رخت قدری و عیدی
قمر حسن ترا کمتر معیدی
همه خوبان عالم را بدیدم
بر آن طوبی ندارد کس مزیدی
مراد چرخ ازرق جامه آنست
[...]
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۸ - نامهٔ چهارم از زبان معشوق به عاشق
نخستین بازیی بود این که دیدی
تو پنداری که اندوهی کشیدی؟
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم از زبان معشوق به عاشق
بسی در عشق گرم و سرد دیدی
کنون بنشین، که آن خود کشیدی
اوحدی » جام جم » بخش ۷۸ - باب دوم در معاش و احوال آخرت و در آن چند سخنست اول در جد و جهد و توجه اصلی
گر چه بر خویش بد پسندیدی
نتوان رفت راه نومیدی
اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۹ - در ذکر معاد و تجرد کلی
پر نمودند، لیک کم دیدی
بس بگفتند و هیچ نشنیدی
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه
بدو تبلیغ کن شوقی که دیدی
بگوشکری کزین مخلص شنیدی
ابن یمین » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ١ - کارنامه
وز آنجا چون بدروازه رسیدی
همایون بقعه ئی چون خلد دیدی