فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ
مرا آن گوی کش تو دیده باشی
نه آن کز دیگری بشنیده باشی
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۶ - حکایت کردن از شیخ شبلی در بی نشانی حسین منصور از عالم و در بی نشانی یافتن فرماید
تو خود گوئی ز خود حق دیده باشی
عیان خویشتن بگزیده باشی
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۶ - پیغام فرستادن مجنون پیش پدر تا لیلی را برای وی خواستگاری کند و بردن پدر وی اعیان قبیله را به جهت کفایت این مقصود
ارحم ترحم شنیده باشی
خاصیت رحم دیده باشی
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱
بتو حال خود چه گویم که تو خود شنیده باشی
غم دل عیان نسازم که بدان رسیده باشی
چکند کسی که عمری بغزال نیم خوابت
چو نر فگنده باشد ز برش رمیده باشی
برهت فتاده بیخود چه خوش آنکه بیگمانی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶۸
اگر بی پرده خود را دیده باشی
گل از فردوس اینجا چیده باشی
اشارت کن که خون خود بریزم
اگر از دوستان رنجیده باشی
لباس شرم صد چاک است، ترسم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۷
گفتم رخت ندیدم گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی
گفتم ز گلستانت گفتا که بوی بردی
گفتم گلی نچیدم گفتا نچیده باشی
گفتم ز خود بریدم آن باده تا چشیدم
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۸
ندهی اگر باو دل بچه آرمیده باشی
نگزینی ار غم او چه غمی گزیده باشی
نظری نهان بیفکن مگرش عیان به بینی
گرش از جهان نبینی ز جهان چه دیده باشی
سوی او چه نیست چشمت چه در آیدت بدیده
[...]
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴
اگر در خواب خود را دیده باشی
چه گلها از دل ما چیده باشی
به خود صد پیرهن بالیده باشد
اگر بر روی گل خندیده باشی
دلم آیینه دار سینه صافی است
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
مگر آن زمان به حال دل من رسیده باشی
که حدیث دردناکم ز کسی شنیده باشی
شود آن زمان تسلی ز تو دل که بعد قتلم
ز جفا، کشانکشانم به زمین کشیده باشی
ز خودی برآ چو مردان که غزال دلفریبش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰
وقتی بغمم رسیده باشی
کز من غم من شنیده باشی
بر ناله ی غیر، نایدت رحم
خاموشی ما چو دیده باشی
بخرام بطرف باغ چو سرو
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
خوش آنکه بسر رسیده باشی
من مرده، تو آرمیده باشی
دانی که چه دیده ام شب هجر
گر روز فراق دیده باشی!
از جام رقیب، می ننوشی
[...]
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
آن کز دل خود ندیده باشی
رحم است اگر شنیده باشی
ترسم که زخود گذشته باشم
وقتی به سرم رسیده باشی
یا رب چه بود در او به جز مهر
[...]