اگر شد نفس بینا در یکی است

بداند گر خداهم بیشکی است

حقیقت آنچه میگوئی یکی است

ترا این راز اینجا بیشکی است

محمد با علی هر دو یکی است

ندانم تا ترا اینجا شکی است

جهان جان و دل هر دو یکی است

بنزدیک محقق بیشکی است

که جوهر روشنیّ او یکی است

نمود گردش او بیشکی است

درون خانه و بیرون یکی است

بنزدیک محقق بیشکی است

خدا و مصطفا هر دویکی است

بنزدیک محقق بیشکی است

بنزد جان جان هر دو یکی است

بلا را خیر در حق بیشکی است

همه پرواز تو اندر یکی است

یکی بنگر که این سرّ بیشکی است

یکی میبیند و اندر یکی است

یقین دارد حقیقت بیشکی است

یکی میخواهد و جمله یکی است

ولیکن اندر این صورت شکی است

یکی بنگر که در یکی یکی است

نمود ذات اینجا بیشکی است

که گنج اینجا دو است ار چه یکی است

بمعنی و بصورت بیشکی است

نمود بودتان آخر یکی است

اگرچه اندر اینجا بیشکی است

به بیرون اندرون هردو یکی است

حقیقت جان جانان بیشکی است

همه وصلست و یکی در یکی است

بنزد واصلان آن بیشکی است

چه ذاتست اینکه یکی در یکی است

همه عطّار اینجا بیشکی است

تن و جانم یکی اندر یکی است

دلم دیدار جانان بیشکی است

گفتگو بگذار مذهب خود یکی است

گر ندانی یک در ایمانت شکی است

در هدایت معنی ایشان یکی است

کور آن کو را در این معنی شکی است