قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالمظفر فضلون
کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را
که بر تخت شهی بنشاند شاهشناه فضلون را
یکی سر بود میران را یکی تاجست شاهان را
یکی مه بود ماهان را یکی مهر است گردون را
یکی از هفت گردونست عالی همتش برتر
[...]
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۲۸ - فی ذکر دارِالبقاء
وانکه او طالبست افزون را
گو ببین عاد را و قارون را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۵۲ - اندر ایثار
خیز و بگذار دنیی دون را
تا بیابی خدای بیچون را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۲۰ - حکایة فی اصحاب الفغلة
هرکه او بنده گشت گردون را
کرد ضایع خدای بیچون را
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان » بخش ۱۲ - در خون ناحق ریختن حکایت مأمون
باز گفتند حال مأمون را
عرضه کردند حال محزون را
ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
ساقی بده آن شراب گلگون را
کز گونه خجل کند طبر خون را
خواهی که رخ تو رنگ گل گیرد
از کف منه آن شراب گلگون را
ناخوش نتوان گذاشت بی باده
[...]
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲
ساقی چو به من دهد می گلگون را
گلگون کنم از فروغ او جیحون را
چندان به جزع باده دهم هامون را
تا مست کنم زیر زمین قارون را
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت ابلهی که در آب افتاد و ریش بزرگش وبال او بود
پشم درکش همچو موسی کون را
ریش گیر آنگاه این فرعون را
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۲) حکایت هارون با بهلول
دلا کم گیر چرخ سرنگون را
چه خواهی کرد این دریای خون را
عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۳۴ - در شرح کشف اولیاء
چو دانم ای برادر این فسون را
بجان ودل خریدم این جنون را
عطار » هیلاج نامه » بخش ۴۰ - جواب گفتن منصور سلطان بایزید را قدس سره
بجز من هیچ منگر در درون را
که باشم من ترا مر رهنمون را
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱
خیزُ دَر دٍه شراب گلگون را
شادیِ اندرون و بیرون را
آن چُنان مست کن ز باده مرا
که ندانم ز کوه، هامون را
چون ز باده سرم شود گردان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
بسوزانیم سودا و جنون را
درآشامیم هر دم موج خون را
حریف دوزخآشامانِ مستیم
که بشکافند سقف سبزگون را
چه خواهد کرد شمع لایزالی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵
از برای صلاح مجنون را
بازخوان ای حکیم افسون را
از برای علاج بیخبری
درج کن در نبیذ افیون را
چون نداری خلاص بیچون شو
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵
در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را
هر خون که نخوردهست آن نرگس او
از دیدهٔ من روان ببین آن خون را
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
وآگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آن که روی لیلی دیدهست
داند که چه درد میکشد مجنون را
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۶ - در بیان آنکه هر نفسی که آدمی در دنیا میزند و آن رادر نظر نمیآورد عنداللّه هیچ ضایع نیست و عاقبت همه پیش خواهد آمدن از خیر و شر، چنانکه میفرماید که فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره
آنکه او کشت نفس ملعون را
کرد پاک از درون آن دون را